کد مطلب:225144 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:225

بیان اخبار و احادیثی که از حضرت امام رضا در توحید وارد است
پاره ای اخبار و احادیث و كلمات حضرت امام رضا علیه السلام كه در توحید وارد

است در اینجا اشارت می شود و آنچه راجع به زمان مأمون و مجالس اوست در جای خود مذكور می شود. در توحید صدوق از حضرت رضا از آباء عظامش علیهم السلام مروی است كه رسول خدای فرمود جزای آنانكه به نعمت توحید برخوردارند جز بهشت جاوید نیست. و هم در آن كتاب از سعد بن سعد مروی است كه از آن حضرت از توحید پرسیدم فرمود: « هو الذی انتم علیه» همان اقرار بیگانگی خداوند است كه می نمائید در كتاب عیون اخبار از یاسر خادم مروی است كه از حضرت رضا علیه السلام شنیدم كه می فرمود: «من شبه الله تعالی بخلقه فهو مشرك و من نسب الیه ما نهی عنه فهو كافر» هر كس خدا را به مخلوق خودش تشبیه كند قائل بشریك است و هر كس نسبت بدهد خدای را به آنچه نهی كرده اند كافر است پس از آن این آیه شریفه را تلاوت فرمود «انما یفتری الكذب الذین لا یؤمنون به آیات الله و اولئك هم الكاذبون».



[ صفحه 188]



و هم در آن كتاب و عیون اخبار از حضرت عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام از حضرت امام رضا علیه السلام در معنی آیه شریفه «وجوه یومئذ ناظرة الی ربها ناظرة» می فرمود «مشرقة ینتظر ثواب ربها» پس معنی «الی ربها ناظره» این است كه منتظر ثواب پروردگار خود هستند. و دیگر در كتاب عیون از عبدالله بن صالح هروی مروی است كه در حضرت رضا علیه السلام عرض كردم یابن رسول الله چه می فرمائی در معنی این حدیث كه اهل حدیث روایت می كنند كه مردمان مؤمن پروردگار خویش را از منازلی كه در بهشت دارند زیارت می كنند فرمود ای ابوالصلت «ان الله تبارك و تعالی فضل نبیه محمد صلی الله علیه و آله علی جمیع خلقه من النبیین و الملائكة، و جعل طاعته طاعته و متابعته متابعته، و زیارته فی الدنیا و الآخرة زیارته، فقال عزوجل «من یطع الرسول فقد أطاع الله» و قال: «ان الذین یبایعونك انما یبایعون الله یدالله فوق أیدیهم و قال النبی صلی الله علیه و آله: من زارنی فی حیوتی أو بعد موتی فقد زار الله تعالی، و درجة النبی فی الجنة أرفع الدرجات فمن زاره فی درجته فی الجنة من منزله فقد زار الله تبارك و تعالی». همانا خداوند تعالی پیغمبر خود محمد صلی الله علیه و آله را بر تمامت آفریدگان خود از دیگر پیغمبران و جمله فریشتگان برگزیده تر داشت طاعتش را طاعت خود و متابعتش را متابعت خود یعنی به همان رتبت و مقام گردانید و زیارت پیغمبر را در دنیا و آخرت به منزله زیارت خود مقرر داشت یعنی همان شأن و رتبت را بزائر پیغمبر داد و در قرآن مجید فرمود كه هر كس رسول خدا را اطاعت كند بتحقیق كه خدای را اطاعت كرده است و نیز فرمود: آنانكه ترا بیعت كرده اند خدای را بیعت نموده باشند و دست خدای در این كار بر فراز دستهای ایشان است و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود هر كس زیارت كند مرا در زمان زندگی من یا بعد از ممات من همانا خدای تعالی را زیارت كرده باشد و درجه و مقام پیغمبر صلی الله علیه و آله در بهشت برین برترین درجات جنان است پس هر كس زیارت كند پیغمبر را در آن درجه ی كه در بهشت دارد از منزل خودش بتحقیق كه یزدان تعالی را زیارت كرده است. بالجمله ابوالصلت می گوید عرض



[ صفحه 189]



كردم یابن رسول الله پس معنی این خبر چیست كه روایت كرده اند «ان ثواب لا اله الا الله النظر الی وجه الله تعالی» ثواب گفتن لا اله الا الله نظاره به وجه خدای تعالی است. حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: من وصف الله تعالی بوجه كالوجوه فقد كفر ولكن وجه الله تعالی أنبیاؤه و رسله و حججه صلوات الله علیهم هم الذین بهم یتوجه الی الله عزوجل الی دینه و معرفته و قال الله تعالی «كل من علیها فان، و یبقی وجه ربك» و قال عزوجل «كل شی ء هالك الا وجهه» فالنظر الی أنبیاء الله تعالی و رسله و حججه علیهم السلام فی درجاتهم ثواب عظیم للمؤمنین یوم القیمة، و قد قال النبی صلی الله علیه و آله من أبغض أهل بیتی و عترتی لم یرنی و لم أره یوم القیمة، و قال صلی الله علیه و آله ان فیكم من لا یرانی بعد أن یفارقنی، یا أباالصلت ان الله تبارك و تعالی لا یوصف بمكان و لا یدرك بالأبصار و الأوهام. فرمود هر كس وصف نماید خدای تعالی را به وجهی مانند وجوه یعنی چنان صفت كند كه خدای را چون دیگران وجهی می باشد همانا كافر باشد لكن وجه الله تعالی همان پیغمبران و رسل و حجتهای خدای تعالی هستند كه ایشان همان كسان باشند كه به سبب ایشان به حضرت ایزد منان و به سوی دین و معرفت خدای سبحان توجه می شود و خدای تعالی می فرماید هر چه بر روی زمین است فانی و نابود می شود و بر جای می ماند وجه رب تو و نیز خدای عزوجل می فرماید همه چیز هالك است مگر وجه او، پس نظر كردن بسوی انبیاء خدای تعالی و فرستادگان و حجتهای او علیهم السلام در درجات ایشان ثوابی عظیم برای مؤمنین به روزگار قیامت دارد و پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید كسیكه دشمن بدارد اهل بیت من و عترت مرا نمی بیند مرا و نمی بینم او در روز قیامت و هم فرموده است در میان شما كسی باشد كه نخواهد دید مرا بعد از آنكه از من مفارقت كرد یا اباصلت همانا خدای تعالی وصف كرده نمی شود بمكان یعنی نمی توان مكان از بهر او معین كرد و به چشم های بینا و اوهام او را ادراك نمی توان كرد. راقم حروف گوید در تفاسیر وجه را اغلب بذات تفسیر كرده اند و در توحید



[ صفحه 190]



صدوق از ابوحمزه مسطور است كه به حضرت امام محمد باقر سلام الله علیه عرض كردم از قول خدای تعالی: «كل شی هالك الا وجهه» فرمود پس هلاك می شود هر چیزی و باقی می ماند وجه و خدای تعالی بزرگتر از آن است كه موصوف شود به وجه لكن معنی آن این است كه هر چیزی هالك است مگر دین خدای و آن وجهی كه می آید از آن، و هم از ابوعبدالله علیه السلام در معنی این كلمه رسیده است كه فرمود هر چیزی هالك است مگر كسیكه اخذ كرده باشد طریق حق را. و هم از آن حضرت ماثور است «من أتی الله بما أمر به من طاعة محمد و الأئمة من بعده صلوات الله علیهم فهو الوجه الذی لا یهلك» و بعد از آن این آیت مبارك قرائت فرمود «من یطع الرسول فقد أطاع الله» و هم از آن حضرت رسیده است «نحن وجه الله الذی لا یهلك» و هم از آن حضرت ماثور است كه در این كلام خدای «كل شی ء هالك الا وجهه» فرمود «نحن» یعنی مائیم آن وجه كه هلاك نمی شویم و هم از حضرت امام محمد باقر سلام الله علیه مروی است: «قال نحن المثانی التی أعطاه الله نبینا صلی الله علیه و آله، و نحن وجه الله نتقلب فی الأرض بین أظهر كم عرفنا من عرفنا و من جهلنا فأمامه الیقین» و معنی قول آن حضرت نحن المثانی این است كه مائیم آن كسانی كه پیغمبر صلی الله علیه و آله ما را با قرآن مقارن داشته و فرموده و وصیت كرده است به تمسك جستن بقرآن و ما، پس خبر داده است امت خود را كه مفارقت نجویند تا بر حوض او وارد شوند. و نیز از خیثمه مروی است كه از حضرت ابی عبدالله علیه السلام از قول خدای تعالی «كل شی ء هالك الا وجهه» سؤال كردم «قال دینه و كان رسول الله صلی الله علیه و آله و أمیرالمؤمنین علیه السلام دین الله و وجهه و عینه فی عباده و لسانه الذی ینطق به و یده علی خلقه، و نحن وجه الله الذی یؤتی منه، لن نزال فی عباده مادامت الله فیهم رؤیة» عرض كردم رویت چیست «قال الحاجة فاذا لم یكن لله فیهم حاجة رفعنا الیه و صنع ما أحب». و اینكه امام علیه السلام می فرماید خداوند را بمكان توصیف نتوان كرد از آن



[ صفحه 191]



است كه اگر توصیف شود و مكانی فرض گردد لابد باید جسم باشد و خدای تعالی منزه است از این حال و همین است كه می فرماید ابصار و اوهام آن ذات مقدس را ادراك نمی تواند كرد چه تا فرض جسمیت یا تركیب نشود ابصار و اوهام بر آن دست نیابد و از اینكه خداوند می فرماید همه چیز هالك است مگر وجه او معلوم می شود كه آن ذات مقدس متعال از مشاكلت و مشابهت تمام اشیاء موجوده مبری است و این است كه لفظ كل را استعمال فرموده و چون غیر از همه است ابصار و اوهام ادراكش نتوان نمود. بالجمله ابوصلت می گوید عرض كردم یابن رسول الله مرا از بهشت و دوزخ خبرگوی آیا امروز مخلوق هستند یعنی اكنون موجود می باشند یا از این پس خدای تعالی خواهد آفرید «فقال نعم و ان رسول الله صلی الله علیه و آله قد دخل الجنة و رأی النار لما عرج به الی السماء» فرمود آری خلق شده اند و رسول خدای صلی الله علیه و آله گاهی كه به معراج رفت در بهشت درآمد و دوزخ را بدید، می گوید عرض كردم قومی بر آن عقیدت هستند كه بهشت و دوزخ در عالم تقدیر هستند و هنوز بعالم خلقت نرسیده اند «فقال لاهم اولئك منا و لا نحن منهم، من أنكر خلق الجنة و النار فقد كذب النبی صلی الله علیه و آله و كذبنا و لیس من ولایتنا علی شی ء و یخلد فی نار جهنم قال الله تعالی هذه جهنم التی یكذب بها المجرمون یطوفون بینها و بین حمیم آن» و قال النبی صلی الله علیه و آله لما عرج بی الی السماء أخذ بیدی جبرئیل علیه السلام فأدخلنی الجنة، فناولنی من رطبها فأكلته فتحول ذلك نطفة فی صلبی، فلما هبطت الی الأرض و واقعت خدیجة فحملت بفاطمة ففاطمة حوراء انسیة كلما اشتقت الی رائحة الجنة شممت رایحة ابنتی فاطمة». فرمود این مردم كه اكنون معتقد نباشند كه بهشت و دوزخ موجود می باشند ایشان از ما نیستند و ما از ایشان نیستیم همانا هر كس منكر خلق بهشت و جهنم باشد تكذیب نموده است قول پیغمبر صلی الله علیه و آله را و ما را دروغ زن خوانده است و به هیچ وجه از ولایت ما بهره مند نخواهد بود و در آتش جهنم مخلد بخواهد ماند همانا خدای تعالی می فرماید این است آن دوزخی كه از روی عناد تكذیب آن می نمودند مشركان



[ صفحه 192]



و آن را باور نمی داشتند طواف كنند و گردانند دوزخیان را میان دوزخ و میان آب گرمی كه حرارت آن به غایت و نهایت رسیده و بر سر ایشان فروریزد تا ایشان را از آن بیاشامانند.

و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود چون مرا به آسمان عروج دادند جبرئیل علیه السلام دست مرا بگرفت و به جنت درآورد و از رطب جنت به من آورد و من بخوردم آنرا و آن رطب در صلب من به نطفه متحول گشت و چون به زمین فرود آمدم با خدیجه سلام الله علیها درآمیختم و به فاطمه علیهاالسلام حمل گرفت پس فاطمه حوراء انسیه است و من هر وقت به بوی بهشت مشتاق شوم بوی دخترم فاطمه را می نمایم دیگر از ریان بن الصلت در كتاب عیون اخبار مسطور است كه حضرت علی بن موسی الرضا از آباء گرام خود از امیرالمؤمنین از رسول خدای صلواة الله و سلامه علیهم اجمعین روایت كرده است «قال رسول الله صلی الله علیه و آله قال الله جل جلاله ما آمن بی من فسر برأیه كلامی، و ما عرفنی من شبهنی بخلقی و ما علی دینی من استعمل القیاس فی دینی» رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود كه خدای تعالی جل جلاله فرمود به من ایمان نیاورده باشد آنكس كه برأی خویشتن كلام مرا تفسیر نموده باشد و مرا نشناخته است كسی كه نموده باشد مرا به مخلوق من و بر دین من ثابت و استوار نیست كسی كه در دین و آئین من كار به قیاس كند.

و دیگر در عیون اخبار از احمد بن محمد بن خالد مسطور است كه حضرت ابی الحسن الرضا علیه السلام بقبری از قبور اهل بیت خود بگذشت پس دست مبارك بر روی آن گور نهاد آنگاه عرض كرد:

الی بدت قدرتك و لم تبدهیئة فجهلوك و قدروك و التقدیر علی غیر ما به وصفوك و انی بری ء یا الهی من الذین بالتشبیه طلبوك لیس كمثلك شی ء، الهی و لن یدركوك و ظاهر ما بهم من نعمك دلیلهم علیك لو عرفك، و فی خلقك یا الهی مندوحة أن یتناولوك، بل سووك بخلقك فمن ثم لم یعرفوك و اتخذوا بعض آیاتك ربا فبذلك و صفوك، فتعالیت یا ربی عما به المسبحون نعتوك»

یعنی ای پروردگار من همانا آثار قدرت و علامات توانائی تو پدیدار گشت



[ صفحه 193]



لكن هیئت و هیكلی ندیدند و نیافتند از این روی ترا چنانكه باید نشناختند و ترا به آنچه نه سزاوار است وصف كردند و من بیزارم ای پروردگار من از آن قومی كه از روی تشبیه در طلب تو هستند همانا هیچ چیز مانند تو نیست ای خداوند من هرگز نتوانند ترا ادراك نمایند اما آن نعمتهائی كه از كرم تو و خلقت تو در حق ایشان موجود است برای ایشان بر وجود تو و در خلقت تو دلیلی روشن و حجتی مبرهن است و مستغنی هستی كه ترا به این چیزها به تشبیه گیرند زیرا كه آنكس كه ایجاد كند چیزی را او را در آنچه ایجاد كرده مشابهت نتواند بود و الا موجد آن نباشد و هیچ حاجتی برای مخلوقات تو نیست به اینكه ترا بالمشافهه وصف كنند زیرا كه در شناسائی تو به این كار ناچار نیستند بلكه برای ایشان لازم است كه تو را به وجه صحیحی كه از آثار تو در ایشان موجود است بشناسند اگر درست بدانند.

و چون افهام نارسای آفریدگان از شناسائی آنذات مقدس متعال بیچاره و وامانده است، این است كه یكسره گردش گاه خیال و اندیشه را می دانی وسیع می طلبند و در تو به پاره ی تأویلات می روند یا ترا بمخلوق خودت مساوی و همانند می آورند چه ایشان را چیزی دیگر بچنگ نیست و اوهام ایشان بر غیر این جمله با هیچ چیز هم آهنگ نتواند بود، از این روی از شناختن تو عاجزند و پاره آیات و علامات و موجوداتی كه از تو موجودند پروردگار شمارند آنوقت دست آویز توصیف تو نمایند پس برتر و بلندتری ای پروردگار من از آنچه جماعت مشبهه تو را به آن نعت می نمایند و موصوف خوانند بالجمله این حدیث مبارك را صاحب كشف الغمه به حضرت امام زین العابدین علیه السلام منسوب داشته است چنانكه در ذیل احوال آن حضرت نگارش رفت و می تواند شد كه امام رضا علیه السلام نیز این بیان و كلام مبارك را محض تذكره فرموده باشد.

و دیگر در عیون اخبار از محمد بن عرفه مروی است كه به حضرت امام رضا علیه السلام عرض كردم خدای تعالی اشیاء را به قدرت خلق كرد یا به غیر قدرت؟ فقال لا یجوز أن یكون خلق الأشیاء بالقدرة، لأنك اذا قلت خلق الأشیاء بالقدرة فكأنك قد جعلت



[ صفحه 194]



القدرة شیئا غیره، و جعلتها آلة بها خلق الأشیاء و هذا شرك، و اذا قلت خلق الأشیاء لا بقدرة فانما تصفه أنه جعلها باقتدار علیها و قدرة ولكن لیس هو بضعیف و لا عاجز و لا محتاج الی غیره بل هو سبحانه قادر لذاته لا بالقدرة.

یعنی جایز نیست كه بگوئی خلق اشیاء به قدرت می باشد یعنی به سبب قدرت و قدرت را در آن مدخلیت است چه اگر بگوئی خلقت اشیاء به قدرت شده است چنان باشد كه تو قدرت را چیزی غیر از خداوند فرض كرده باشی و قدرت را آلت و سببی برای خداوند شمرده باشی كه خدای تعالی به آن آلت اشیاء را خلق فرموده باشد و این سخن و این اندیشه شرك است یعنی باید در خلقت اشیاء چیزی دیگر را با خداوند شریك ساخته باشی و اگر بگوئی اشیاء بدون قدرت مخلوق شده است [یعنی خلق شده است نه اینكه قدرت واسطه ی خلقت بوده باشد، او را به صفت اقتدار و قدرت ذاتی وصف كرده خواهی بود] [1] ولكن خداوند نه ضعیف است و نه عاجز است و نه محتاج است بغیر خود بلكه خود قادر است بذات خود نه بقدرت.

و دیگر در كتاب امالی از فضل بن سلیمان كوفی مروی است كه از حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله علیهما شنیدم می فرمود لم یزل الله تعالی عالما قادرا حیا قدیما سمیعا بصیرا، فقلت له یا ابن رسول الله ان قوما یقولون انه عزوجل لم یزل عالما بعلم، و قادرا بقدرة، و حیا بحیاة، و قدیما بقدم، و سمیعا بسمع، و بصیرا ببصر فقال علیه السلام: من قال بذالك و دان به فقد اتخذ مع الله آلهة اخری و لیس من ولایتنا علی شی ء، ثم قال علیه السلام: لم یزل الله عزوجل عالما قادرا حیا قدیما سمیعا بصیرا لذاته، تعالی عما یقول المشركون و المشبهون علوا كبیرا.

یعنی همیشه و همه وقت خداوند تعالی عالم و قادر وحی و قدیم و سمیع و بصیر بوده است عرض كردم یابن رسول الله همانا جماعتی می گویند خدای عزوجل عالم است به علم و قادر است به سبب قدرت ورزنده است به زندگی و قدیم است بواسطه قدمت و سمیع است به سبب سمع و بصیر است بدستیاری بصر امام علیه السلام فرمود هر كسی این سخن



[ صفحه 195]



گوید و این عقیدت داشته باشد و نزدیك باین عقیدت رود همانا با خداوند خدایان دیگر را معتقد باشد یعنی هر آنكه سمع و بصر و قدرت و قدمتی را قائل باشد پس آنها غیر از خدای خواهند بود و چنین كسی بر ولایت ما نخواهد بود و از ولایت ما نصیبی نبرده است بعد از آن فرمود همیشه خدای تعالی عزوجل عالم و قادر وحی و قدیم و سمیع و بصیر با لذات بوده است و برتر است از آن چیزی كه مشركان و جماعت مشبهه گویند برتری و علوی بزرگ.

و دیگر در كتاب عیون اخبار از حسین بن بشار مذكور است كه از حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله علیها سئوال كردم كه آیا خداوند تعالی می داند چیزی را كه نیست كه اگر باشد چگونه خواهد بود؟ قال: ان الله تعالی هو العالم بالأشیاء قبل كون الأشیآء، قال عزوجل «انا كنا نستنسخ ما كنتم تعلمون» و قال لأهل النار و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه، و انهم لكاذبون» فقد علم عزوجل أنه لوردهم لعادوا لما نهوا عنه، و قال للملائكة لما قالت «أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» قال «انی أعلم ما لا تعلمون» فلم یزل الله عزوجل، سابقا للأشیاء قدیما قبل أن یخلقها فتبارك الله ربنا و تعالی علوا كبیرا، خلق الأشیاء و علمه بها سابق لها كما شاء كذالك ربنا لم یزل ربا عالما سمیعا بصیرا.

فرمود همانا خدای تعالی به تمامت اشیاء و مراتب آن از وجود آنها عالم است چنانكه می فرماید ما استنساخ و ثبت می نمودیم آنچه را كه شما اكنون عمل می كنید یعنی پیش از آنكه اعمال از شما بحیز بروز و ظهور درآید ما ثبت می كردیم.

در كتب تفسیر از رسول خدای صلی الله علیه و آله مروی است كه نخست چیزی كه خدای تعالی بیافرید قلم بود و آن را از نور ایجاد كرد و پانصد سال راه درازی آن است آنگاه با قلم فرمان داد بنویس هر چه خواهد بود یعنی اسامی جمله نیكان و بدان و هر تر و خشك و هر چه تا روز قیامت حادث خواهد شد در لوح ثبت نمای.

بالجمله امام رضا علیه السلام می فرماید كه خدای با اهل دوزخ می فرماید و اگر باز



[ صفحه 196]



گردانیده شوند بدنیا كه سرای تكلیف است بعد از فوت و ظهور و عذاب هر آینه بازگردند بر آن چیزی كه نهی شده باشند از آن یعنی باز مرتكب شرك و عصیان و تكذیب شوند و ایشان در وعده ی ایمان دروغ گویان هستند پس خدای عزوجل می دانست كه اگر آن جماعت به دنیا باز گردانیده شوند به آنچه نباید كرد اقدام خواهند نمود.

و با فریشتگان فرمود آن وقتی كه آنها عرض كردند آیا در زمین قرار می دهی كسی را كه افساد نماید و خون ریزی كند و حال آنكه ما به تمجید و تقدیس تو می گذرانیم فرمود من می دانم چیزی را كه شماها نمی دانید پس همیشه خدای عزوجل علمش بر تمامت اشیاء سابق و قدیم است پیش از آنكه اشیاء را خلق فرماید پس بزرگ است خدای و برتر است برتری و علوی كبیر خلق فرموده است اشیاء را و علم او به آن پیش از وجود آنهاست چنانكه خود خواهد و پروردگار ما بر این حال است و همیشه پروردگار ما عالم و سمیع و بصیر بوده و خواهد بود.

و دیگر در عیون اخبار از فضل بن شاذان مروی است كه گفت از حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام شنیدم در دعای خود این كلمات را می فرمود «سبحان من خلق الخلق بقدرته و أتقن ما خلق بحكمته و وضع كل شی ء منه موضعه بعلمه سبحان من یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور و لیس كمثله شی ء و هو السمیع البصیر».

یعنی منزه و پاكیزه است از هر عیب و نقص كسی كه آفرید خلق را به قدرت خود و استوار ساخت هر چه بیافرید بحكمت خود و نهاد هر چیزی را در موضع خودش به سبب علم خود یعنی به سبب آن علمی كه به حقایق امور و اشیاء دارد هر چیزی را در مقام خود می گذارد و منزه و مبری است كسی كه به نگریستن دزدیده و پوشیده چشمها عالم است یعنی آنكسان كه دزدیده نظر بر چیزی نمایند كه روا نیست دانا است و نیز بر هر چه در سینها پوشیده و مخزون است عالم است و او را شبه و مانندی نباشد و اوست شنوا و بینا.

و دیگر در عیون اخبار از صفوان بن یحیی مسطور است كه در خدمت ابی الحسن علیه السلام عرض كردم كه خبر گوی مرا از اراده از طرف خدای تعالی و از جانب مخلوق



[ صفحه 197]



یعنی فرق در میان این دو چیست فقال الارادة من المخلوق الضمیر و ما یبدوله بعد ذالك من الفعل، و أما من الله فارادته احداثه لا غیر ذلك لانه لا یروی ولایهم و لا یتفكر و هذه الصفات منفیة عنه و هی من صفات الخلق فارادة الله تعالی هی الفعل لا غیر ذالك یقول له كن فیكون بلا لفظ و لا نطق بلسان و لا همة و لا تفكر و لا كیف كذالك كما انه بلاد كیف.

فرمود اراده و آهنگی كه از جانب مخلوق باشد آن است كه بر چیزی عزم و قصد نماید كه از آن پس ظاهر خواهد شد یعنی اندیشه می نماید كه فلان كار را خواهم كرد و آن فعلی است كه بعد ظاهر خواهد گشت اما اراده خدائی احداث و ایجاد صرف است یعنی به محض اراده ی فعل فورا موجود می شود و غیر از این نخواهد بود چه خدای تعالی برا در ایجاد فعل رویه و هم و قصد و تفكر نیست و این صفات بجمله از حضرت باری تعالی منفی است.

یعنی خالق قادر را در ایجاد هیچ مقدمه و ترتیبی لازم نیست تا خواهد می شود بلكه این مراتب از صفات مخلوق است كه در نهایت عجز و واماندگی هستند پس اراده خدای تعالی خود فعل است لاغیر می فرماید باش فورا می باشد نه اینكه به واسطه تلفظ و نطق بلسان یا ممی یا تفكر و كیفیتی و چگونگی باشد چنانكه آن ذات مقدس متعال را نیز كیفیتی نیست.

راقم حروف گوید: هر چه قدرت بیشتر باشد ترتیب مقدمات كمتر یابد چنانكه در افراد بشر نیز بالنسبه همین حالت منظور است مثلا اگر شهریاری كثیر الاقتدار بر مهمی اقدام خواهد ترتیب مقدمات چندان لازم نیست بلكه همان قدر كه در عرصه اندیشه اش جولان كرد به وجود خارجی بسیار نزدیك می شود اما اگر فلان مرد رعیت یا محكوم بخواهد بر كاری اگر چه جرئی باشد اقدام نماید ترتیب بسی مقدمات لازم است و وسایط و وسایل عدیده شرط است آن وقت نیز صریح نمی توان گفت می شود یا نمی شود.

و چون نوبت به انبیاء عظام و اولیای فخام افتد این اقتدار بیشتر ظهور دارد



[ صفحه 198]



و آنچه اراده فرمایند فعل بسیار نزدیكتر است تا سایر اصناف مخلوق چه خدای در توجه و اراده ایشان نیروئی دیگر و بهائی دیگر نهاده است بلكه آن نیرو داده است كه هر چه خواهند می شود و از آن است كه خواست آنها را یكباره تابع خواست خود خوانده است چه آن قدرت و استطاعت به ایشان عنایت فرموده است كه هیچ مشابهت و مجانستی با سایر مخلوق ندارند و بر خوارق عادات و اتیان معجزات كه همه بیرون از حد سایر مردم است مستولی فرموده است.

و از این است كه محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله كه سرمایه عوالم خلقت است به آن درجه این مقام را تكمیل فرموده است كه چون بلاترتیب و مقدمه و رویه می فرماید این دینار مثلا چند است فورا درهم به دینار تبدیل می گردد و این نمونه كار خداوند است یا اگر میل خاطر مباركش بهر چه علاقه یابد فورا بمشیت خدای پیوند یافته همان می شود، یا اگر در عوض خون حمزه سیدالشهداء می فرماید فلان مقدار خواهم كشت چون از دهان مباركش بر گذشته همان می شود و از این باشد كه خدای تعالی می فرماید «و ما تشاؤن الا أن یشاء الله» تا مردمان ار گونه قدرت و استطاعت و تصرف و تسلط دیگرگون نشوند و ایشان را از حد مخلوقیت بیرون نشمارند و غالی گردند و به راه باطل خیره و جاهل نمانند.

و دیگر در كتاب عیون از حسین بن خالد مسطور است كه به حضرت رضا سلام الله علیه عرض كردم یابن رسول الله مردمان روایت می كنند كه رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود «ان الله عزوجل خلق آدم علی صورته» فرمود خدای بكشد ایشان را همانا اول حدیث را حذف كرده اند «ان رسول الله صلی الله علیه و آله مر برجلین یتسابان فسمع احدهما یقول لصاحبه: قبح الله وجهك و وجه من یشبهك فقال صلی الله علیه و آله له یا عبدالله لا تقل هذا لاخیك فان الله عزوجل خلق آدم علی صورته» همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله بر دو تن برگذشت كه همدیگر را به دشنام گرفته بودند و آن حضرت از یكی از آن دو تن بشنید كه با آن یك همی گفت خدای نكوهیده دارد روی تو را و آنكس را كه همانند تو باشد آن حضرت فرمود ای بنده ی خدای چنین مگوی با برادر خودت چه خدای آدم



[ صفحه 199]



را بر صورت وی آفریده است.

راقم حروف گوید: علما و فضلا و حكما و عرفا را در مرجع این ضمیر سخنهاست كه در این مقام نه جای تشریح و تفصیل است.

و دیگر در همان كتاب از محمد بن عبیده مسطور است كه از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم چیست معنی این كلام خدای عزوجل كه با ابلیس می فرماید «مامنعك ان تسجد لما خلقت بیدی» یعنی چه چیز بازداشت ترا از اینكه سجده كنی به آن چیزی كه من بدو دست خود بیافریدم؟ بالجمله مقصود محمد بن عبیده ازین سئوال این است كه خدای را دست نیست پس معنی این لفظ چیست «قال علیه السلام یعنی به قدرتی و قوتی» امام علیه السلام فرمود معنی آن است كه من به قدرت و قوت خود بیافریدم.

ابن بابویه علیه الرحمه می فرماید از پاره مشایخ شیعه شنیدم كه ائمه علیهم السلام چون باین قول خدای تعالی «ما منعك أن تسجد لما خلقت» فرامی رسیدند واقف می شدند یعنی بر این كلمه وقف می فرمودند آنگاه به قول خدای عزوجل «بیدی استكبرت ام كنت من العالین» ابتداء می فرمودند و این مسئله مثل قول قائل است «بسیفی تقاتلنی و برمحی تطاعننی» به شمشیر من با من می جنگی و با نیزه من با من طعن و ضرب می نمائی گویا خدای عزوجل با ابلیس می فرماید به نیروی نعمت من بر تو و احسان من با تو بر استكبار و عصیان قدرت و توان جستی؟

و دیگر در عیون از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است كه در معنی این قول خدای تعالی «یوم یكشف عن ساق و یدعون الی السجود» می فرمود حجابی است از نور كه ظاهر می گردد و گروندگان به سجده می روند و اصلاب منافقین محكم و سخت می گردد و نیروی سجود نیابند.

و دیگر در عیون اخبار از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است كه حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه در مسجد كوفه مردمان را خطبه راند «فقال: الحمدلله الذی لامن شی ء كان، و لا من شی ء كون ما قد كان، المستشهد بحدوث الاشیاء علی أزلیته، و بما وسمها به من العجز علی قدرته، و بما اضطرها الیه من الفناء





[ صفحه 200]



علی دوامه، لم یخل منه مكان فیدرك بأینیة، و لا له شیخ مثال فیوصف بكیفیة و لم یغب عن شی ء فیعلم بحیثیة، مباین لجمیع ما أحدث فی الصفات، و ممتنع عن الادراك بما ابتدع من تصریف الذوات، و خارج بالكبریاء و العظمة من جمیع تصرف الحالات.

محرم علی بوازغ ثاقبات الفطن تحدیده، و علی عوامق ثاقبات الفكر تكییفه، و علی غوائص سایحات النظر تصویره، لا تحویه الأماكن لعظمته، و لا تدركه المقادیر لجلاله، و لاتقطعه المقاییس لكبریائه: ممتنع عن الأوهام أن تكتنهه و عن الأفهام أن تستغرقه، و عن الأذهان أن تمثله، و قدیئست من استنباط الاحاطة به طوامح العقول، و نضبت عن الاشارة الیه بالاكتناه بحار العلوم، و رجعت بالصغر عن السمو الی وصف قدرته لطایف الخصوم.

واحد لامن عدد، و دائم لا بأمد، و قائم لا بعمد لیس بجنس فتعادله الاجناس و لا بشبح فتضارعه الأشباح، و لا كألاشیاء فتقع علیه الصفات، قد ضلت العقول فی أمواج تیار ادراكه، و تحیرت الأوهام عن احاطة ذكر أزلیته، و حصرت الافهام عن استشعار وصف قدرته، و غرقت الأذهان فی لجج أفلاك ملكوته.

مقتدر بالالاء، و ممتنع بالكبریآء، و متملك علی الأشیاء فلا دهر یخلقه، و لا زمان یبلیه، و لا وصف یحیطه به، قد خضعت له الرواتب الصعاب فی محل تخوم قرارها و أذعنت له رواصن الاسباب فی منتهی شواهق أقطارها، مستشهد بكلیة الاجناس علی ربوبیته، و بعجزها علی قدرته، و بفطورها علی قدمته، و بزوالها علی بقائه، فلالها محیص عن ادراكه ایاها، و لا خروج من احاطته بها، و لا احتجاب عن احصائه لها و لا امتناع من قدرته علیها، كفی باتقان الصنع لها آیة، و بمركب الطبع علیها دلالة و بحدوث الفطر علیها قدمة، و بأحكام الصنعة لها عبرة، فلا الیه حد منسوب، و لا له مثل مضروب، و لا شی ء عنه محجوب تعالی عن ضرب الامثال و الصفات المخلوقة علوا كبیرا.

و أشهد أن لا اله الا الله ایمانا بربوبیته، و خلافا علی من أنكره، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله، المقر فی خیر المستقر، المتناسخ من أكارم الاصلاب



[ صفحه 201]



و مطهرات الأرحام، المخرج من أكرم المعادن محتدا و أفضل المنابت منبتا، من أمنع ذروة، و أعز ارومة من الشجرة التی صاغ الله منها أنبیاءه، و انتخب منها امناءه، الطیبة العود، المعتدلة العمود، الباسقة الفروغ، الناظرة الغصون، الیانعة الثمار، الكریمة الجنا.

فی كرم غرست، و فی حرم أنبتت، و فیه تشعبت، و أثمرت، و عزت و امتنعت و سمت به و شمخت، حتی أكرمه الله عزوجل بالروح الأمین، و النور المبین و الكتاب المستبین، و سخر له البراق، و صفحته الملائكة، و أرعب به الا بالسة، و هدم به الأصنام و الالهة المعبودة دونه.

سنته الرشد، و سیرته العدل، و حكمه الحق، صدع بما أمر به ربه، و بلغ بما حمله حتی أفصح بالتوحید دعوته و أظهر فی الخلق أن لا اله الا الله وحده لا شریك له، حتی خلصت الوحدانیة، و صفت الربوبیة، فأظهر الله بالتوحید حجته، و أعلی بالاسلام درجته، و اختار الله عزوجل لنبیه ما عنده من الروح و الدرجة و الوسیلة صلی الله علیه و آله الطاهرین.

می فرماید شكر و سپاس خداوندی را درخور و سزاست كه نه از چیزی بوده است چه همه اشیاء تابع قدرت ایجاد اوست و بر همه چیز مقدم و همه چیز از او پدیدار و مؤخر می باشد، پس اگر از چیزی باشد ازلیت را چه معنی و خالقیت را چه مقصود است و هر چه را بیافرید و نمودار ساخت از چیزی نبود یعنی از اصلی قدیم و غیر مخلوق نبود چه جمله اشیاء حادث اند و حادث دارای اصلی قدیم و غیر مخلوق نتواند بود و شهادت می جوید به حادث بودن اشیاء بر ازلیت خودش.

یعنی بعد از آنكه تمامت اشیاء عالم حادث شدند ناچار آن ذات مقدس متعال كه موجد آن جمله است ببایست ازلیت داشته باشد و در آن علائم عجز و بیچارگی و نشان ضعف و واماندگی كه بر ناصیه جمیع موجودات نهاده است برای قدرت كامله او شاهدی كافی است و به آن اضطراری كه جمله آفرینش را به غنا [2] و توانگری و بی



[ صفحه 202]



نیازی آن ذات غنی با لذات است یعنی آن نیازی كه در بقای تمامت موجودات به آن ذات كامل الصفات است دوام و همیشگی او را گواهی وافی است چه بعد از آنكه تمامت اشیاء فی ذاتها در حالت اضطرار و زحمت زوال و افتقار هستند لابد آن كس كه مایه وجود و بقا و غنای آنهاست باید مطلقا دوام و قوام و ثبات داشته باشد. نه هیچ مكانی از وی تهی است كه اینیت برای او ادراك شود چه وقتی كه احاطه تامه بر تمامت اجزاء آفرینش داشته باشد اینیت ادراك نخواهد شد و اینیت هنگامی فرض توان كرد و ادراك نمود كه محیط مكانی دون مكانی باشد.

مثلا موری خورد و ضعیف در كف دریای محیط چگونه تواند ادراك نمود كه كدام نقطه است كه از آب خالی است تا بتواند اینیت و حدی برای آن فرض نماید.

و نه او را شبه مثالی است تا بكیفیتی موصوف گردد زیرا كه تا مشابهی و مشاكلی نباشد فرض مشابه به محال است و ادراك چگونگیش بیرون از اندازه مقال و خیال و از چیزی غایب نیست تا به حیثیتی معلوم شود چه آن نیز وقتی تواند بود كه از شی ء دون شی ء غایب باشد و این امتیاز از آن افتراق ممكن گردد و با جمیع آنچه حادث است و احداث و ایجاد فرموده است در تمامت صفات تباین دارد یعنی هیچ چیز از محدثات را در صفات با او مشابهت نیست [3] .

و هم در كتاب عیون از حضرت عبدالعظیم بن عبدالله حسنی از ابراهیم بن ابی محمود مأثور است كه گفت از حضرت ابی الحسن الرضا علیه السلام از این قول خدای تعالی پرسش كردم «و تركهم فی ظلمات لا یبصرون» یعنی وا می گذارد ایشان را در ظلمتها و تاریكیها در حالتیكه نمی بینند «فقال ان الله لا یوصف بالترك كما یوصف خلقه ولكنه متی علم أنهم لا یرجعون عن الكفر و الضلال منعهم المعاونة



[ صفحه 203]



و اللطف و خلی بینهم و بین اختیارهم».

فرمود خدای تعالی متصف به ترك و واگذاشتن نمی شود چنانكه مخلوق او موصوف می شوند لكن خدای عزوجل هنگامیكه بداند كه این جماعت از كفر و ضلالت باز نمی شوند منع می فرماید معاونت و لطف را از ایشان، و ایشان را به حال و اختیار خودشان مخلی بالطبع می گذارد.

راقم حروف معروض همی دارد كه معنی آن ترك و فروگذاشتن كه در مخلوقات می باشد عبارت از عدم استمرار آن فعلی است كه سابقا بر آن بود و این یا به سبب عجز است و یا كندی یا فتور یا نقصان یا غیر آن مثلا بر وی معلوم می گردد كه به سبب قصور علمی كه او را بوده است در آن فعلی كه بر آن مستمر بود زیان و ضروری مترتب است یا بعد از آنكه مباشر آن فعل گردید برای او تجدید رأی حاصل می گردد و عدم آن فعل را بر وجودش ترجیح می دهد زیرا كه از نخست ازین مسئله غافل بوده است و این جمله همه به سبب عدم علم و قدرت تامه است.

لكن خدای سبحانه از این جمله مبری است و عالم و قادر و بصیر و خبیر است و هرگز نقیصه و نقصان در حضرت او راه نجوید و جهل را در میدان كبریاء او گذر نباشد ازین روی به صفت ترك به آن معنی كه مخلوقش به آن صفت موصوف می گردند متصف نشود بلكه فعل و ترك او هر دو مسبب هستند از رعایت مصالح و حكم در مخلوقات و مصنوعات او همان قدر كه ایشان را و اختیارات ایشان را مخلی بالطبع می گذارد از هر مصیبتی و بلیتی برای ایشان بدتر است چه ایشان از مصالح و مفاسد و مآل امور آگاه نیستند و همین قدر كه معاونت و لطف حضرت احدیت نباشد لاعلاج در بحار ضلالت و غوایت و بودای جهالت و بطالت به هلاكت رسند و ازین است كه در ادعیه مباركه همیشه عرض كرده اند ما را به خویشتن مگذار.

بالجمله ابراهیم ابن ابی محمود می گوید از آن حضرت ازین قول خدای تعالی سؤال كردم «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم» فرمود «الختم هو الطبع علی قلوب الكفار عقوبه علی كفرهم كما قال الله عزوجل بل طبع الله علیها بكفرهم فلا یؤمنون



[ صفحه 204]



الا قلیلا» یعنی ختم كردن همان مهر نمودن بر دلهای كفار است تا عقوبت باشد بر كفر ایشان چنانكه خدای عزوجل می فرماید بلكه مهر نهاده است خدای بر دلهای ایشان به جهت كفر و جحود و عناد ایشان، یعنی به سبب كفر دلهای ایشان را از دانش محجوب ساخته و مدد توفیق كه فرع استرشاد بنده است نه فرع عناد و جحود با وجود ظهور آیات بینه از ایشان بازگرفته پس ایمان نمی آورند مگر عددی اندك از ایشان مثل عبدالله بن سلام و یا اینكه معنی این است مگر ایمانی اندك كه معتد به نباشد و به سبب نقصانش اعتباری بر آن نشاید.

بالجمله ابراهیم می گوید عرض كردم آیا خدای تعالی بندگان خود را بر معاصی یعنی ارتكاب معاصی مجبور می فرماید؟ «فقال بل یخیرهم و یمهلهم حتی یتوبوا» فرمود ایشان را خدای مجبور نمی فرماید كه بر گردن معاصی سوار گردند بلكه راه نجات و هدایت و طریقه هلاك و غوایت را به ایشان می نماید و ایشان را مخیر و مختار می گرداند و از آن پس نیز با اینكه عواقب و نتایج افعال و اعمال را با ایشان نموده محض رحمت ابواب توبت و انابت را مفتوح می گرداند تا مگر ایشان به توبت گرایند و از تباهی و هلاكت رستگار شوند.

ابراهیم عرض كرد ایا خداوند بندگان خویش را بر آنچه بیرون از نیروی ایشان است تكلیف می فرماید «فقال كیف یفعل ذلك و هو یقول «و ما ربك بظلام للعبید» فرمود چگونه خداوند بندگان خود را به تكلیف ما لا یطاق باز می دارد با اینكه خود می فرماید پروردگار تو بر بندگان ستم نمی راند بعد از آن فرمود «حد ثنی أبی موسی بن جعفر عن أبیه جعفر بن محمد علیهم السلام أنه قال: من زعم أن الله یجبر عباده علی المعاصی و یكلفهم ما لا یطیقون، فلا تأكلوا ذبیحته، و لا تقبلوا شهادته، و لا تصلوا وراءه و لا تعطوه من الزكوة شیئا».

یعنی حدیث راند مرا پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد علیهم السلام كه آن حضرت فرمود هر كس را زعم و گمان چنان رود كه خداوند بندگان خود را بر ارتكاب گناهان مجبور و بر آنچه توانائی ندارند مكلف می گرداند پس ذبیحه او را نخورید و شهادت



[ صفحه 205]



او را پذیرفتار نشوید و از پس او نماز مگذارید و هیچ چیز از مال زكوة به او بهره نرسانید، مقصود آن است كه هر كس بر این عقیدت رود كافر است و حكم او با كافر یكسان باشد.

و دیگر در كتاب عیون از عبد العزیز بن مسلم مروی است كه گفت از حضرت امام رضا علی بن موسی الرضا علیهماالسلام سؤال كردم از قول خدای تعالی «نسوا الله فنسیهم» یعنی فراموش كردند خدای را پس خدای ایشان را به خویش گذاشت.

فقال: ان الله تبارك و تعالی لا یسهو و لا ینسی، و انما ینسی و یسهو المخلوق المحدث، ألا تسمعه عزوجل یقول «و ما كان ربك نسیا» و انما یجازی من نسیه و نسی لقاء یومه بأن ینسیهم أنفسهم، كما قال عزوجل «و لا تكونوا كالذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون» و قال عزوجل «فالیوم ننسیهم كما نسوا لقاء یومهم هذا» أی نتركهم كما تركوا الاستعداد للقاء یومهم هذا.

فرمود در حضرت خداوند قدیم علیم سهو و نسیان را جولان نباشد بلكه آفریدگان خداوند جهان را كه قدیم نیستند و محدث هستند و سهو و نیسان دریابد آیا نشنیده باشی كه خدای تعالی می فرماید پروردگار تو فراموش كار نیست بلی خداوند عزوجل آن كس را كه خدای و ملاقات روز جزای را فراموش كرده است مكافات فرماید به اینكه خود ایشان را از یاد خودشان می برد چنانكه می فرماید نباشید مانند آن كسان كه خدای را فراموش كردند پس خدای نیز به مكافات آن عمل نفوس ایشان را به حال خود گذاشت و این جماعت در جمله ی فاسقان باشند و هم می فرماید ما واگذاشتیم ایشان را چنانكه دریافت این روز را یعنی ملاقات امروز قیامت و جزا را فروگذاشت و فراموش نمودند.

شیخ صدوق علیه الرحمه می فرماید مراد از واگذاشتن آن است كه ثواب آن كس را كه به ملاقات روز جزا امیدوار می باشد به چنین جماعت نمی دهیم زیرا كه واگذاشتن سزاوار پروردگار نیست و اما قول خدای تعالی «و تركهم فی ظلمات لا یبصرون» یعنی به عقاب آنها شتاب نمی فرمائیم و ایشان را مهلت می دهیم تا بتوبت و انابت روند.



[ صفحه 206]



و دیگر در عیون اخبار از حسن بن علی بن فضال مروی است كه از حضرت امام رضا علیه السلام از قول خدای تعالی سؤال كردم «كلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون» ظاهر معنی آن است كه این جماعت در زمان قیامت از ملاقات پروردگارشان محجوب می باشند «فقال ان الله تعالی لا یوصف به مكان یحل فیه فیحجب عنه فیه ولكنه یعنی أنهم عن ثواب ربهم محجوبون» می فرماید خداوند تبارك و تعالی را مكانی معین نیست كه او را به آن مكان موصوف دارند آن وقت گویند در آن مكان كسی از وی محجوب می ماند یعنی محجوب بودن چیزی از چیزی فرع تصور مكانی از برای آن است لكن مقصود خدای آن است كه ایشان از ثواب خدای و ادراك آن محجوب خواهند بود.

بالجمله می گوید از آن حضرت از این كلام حضرت احدیت سؤال كردم «و جاء ربك و الملك صفا صفا» ظاهر معنی آن است كه می آید پروردگار تو و فریشتگان او گروهان گروه «فقال ان الله تعالی لا یوصف بالمجیی ء و الذهاب تعالی عن الانتقال انما یعنی بذلك و جاء امر ربك و الملك صفا صفا» فرمود خدای تعالی به آمدن و رفتن موصوف نمی شود و خدای برتر است از انتقال یعنی از اینكه نسبت انتقال به ذات بی مثالش دهند و مقصود از این آیه شریفه آن است كه می رسد فرمان پروردگار تو و فریشتگان صف به صف.

می گوید و از آن حضرت سؤال كردم از این كلام خدای «هل ینظرون الا أن یأتیهم الله فی ضلل من الغمام» فرمود مقصود این است كه خداوند بیاورد فریشتگان را برای ایشان در سایه از ابر و بر این گونه نازل شده است این آیت كریمه یعنی از نخست این قسم وارد شده است بعد از آن تحریف شده است.

می گوید سئوال كردم از آن حضرت از قول خدای تعالی «سخر الله منهم» و از قول خدای عزوجل «الله یستهزی ء بهم» و از قول خدای «و مكروا و مكر الله» و از قول خدای تعالی «یخادعون الله و هو خادعهم» فقال: ان الله عزوجل لا یسخر و لا یستهزی ء و لا یمكر و لا یخادع، ولكن الله عزوجل یجازیهم جزاء السخریة



[ صفحه 207]



و جزاء الاستهزاء، و جزاء المكر و الخدیعة تعالی الله عما یقول الظالمون علوا كبیرا.

فرمود خداوند عزوجل نه مسخره می فرماید و نه استهزاء و نه مكر و نه خدعه می فرماید لكن آن جماعت را جزا و مكافات می نماید جزائی كه درخور استهزاء و سخریه و مكر و خدیعت است و خداوند برتر است از آنچه ظالمان می گویند یعنی ازین نسبت ها كه به آن ذات مقدس متعال می دهند، مقصود آن است كه كلام خدای را معانی و بواطن است كه علمش با اولوالعلم است و اگر دیگران بر آیتی بگذرند كه ظاهر آن محل نظر و اشكال باشد نبایست به سلیقه خویش تفسیر و تأویل نمایند و دچار مهالك و مخاطر و مشكلات افتند.

و دیگر در كتاب عیون از حسن بن علی خزاز از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است كه فرمود «أن رسول الله صلی الله علیه و آله یوم القیمة آخذ بحجزة الله و نحن آخذون بحجزة رسول الله صلی الله علیه و آله نبینا، و شیعتنا آخذون بحجزتنا» یعنی همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله در روز قیامت حجزه ی خدای را گیرد و ما بحجزه آن حضرت كه پیغمبر ما می باشد چنگ درافكنیم و شیعیان ما به حجزه ما توسل و هدایت گیرند آنگاه فرمود حجزه به معنی نور است.

و در حدیث دیگر فرمود حجزه به معنی دین است در كتب لغت نوشته اند حجزه بضم اول و سكون جیم و بعد از آن زاء معجمه به معنی نیفه ی ازار است و بر سبیل مجاوزه ازار را نیز حجزه گویند و جمع آن حجز است مثل غرفه و غرف و گاهی استعاره می آورند اخذ به حجزه را از تمسك و اعتصام، در حدیث رسول خدای صلی الله علیه و آله وارد است «خذوا بحجزة هذا الانزاع فانه الصدیق الاكبر و الفاروق یفرق بین الحق و الباطل» یعنی تمسك بجوئید و چنگ درافكنید به اطراف ولایت و هدایت این انزع یعنی علی بن ابیطالب علیه السلام چه اوست صدیق اكبر و جدا كننده میان حق و باطل.

و مثل این حدیث است «رحم الله عبدا أخذ بحجزة هاد فنجا» یعنی خداوند بیامرزد بنده را كه چنگ به حجزه ی هدایت كننده ی درافكند و از مهالك و مخاطر نجات یابد و در اینجا استعاره شده است لفظ حجزه از هدی هادی و قصد كردن و اقتداء



[ صفحه 208]



نمودن به آن و هم ایماء و اشاره به اینكه در سپردن و سلوك در راه خدای محتاج است به شیخ و پیشوا.

و هم در خبر است «ان الرحم قد أخذت بحجزة الرحمن یعنی اعتصمت به و التجأت به مستجیرة» و هم در توحید صدوق مرقوم است كه محمد بن الحنیفه بعد از استماع آن حدیث نخست از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید حجزه چیست فرمود خدای از آن بزرگتر است كه به حجزه و جز آن موصوف شود، لكن رسول خدای صلی الله علیه و آله آخذ به امر خدای و ماها آل محمد صلی الله علیه و آله آخذ به امر نبی خودمان و شیعیان ما آخذ به امر ما هستند.

و هم از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است «قال یجی ء رسول الله یوم القیمة آخذا بحجزة ربه، و نحن آخذون بحجزة نبینا، و شیعتنا آخذون بحجزتنا فنحن و شیعتنا حزب الله و حزب الله هم الغالبون، و الله ما نزعم أنها حجزة الازار ولكنها أعظم من ذلك، یجی ء رسول الله صلی الله علیه و آله آخذا بدین الله و نجی ء و نحن آخذین بدین نبینا و تجی ء شیعتنا آخذین بدیننا.

و هم از آن حضرت علیه السلام در كتاب مذكور مسطور است كه فرمود «الصلوة حجزة الله و ذالك انها تحجز المصلی عن المعاصی مادام فی صلوته قال الله عزوجل «ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنكر».

و دیگر در عیون اخبار از ابراهیم بن ابی محمود مذكور است كه به حضرت امام رضا عرض كردم یابن رسول الله چه فرمائی در این حدیث كه مردمان از رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت می كنند كه فرمود «ان الله تبارك و تعالی ینزل كل لیلة جمعة الی السماء الدنیا» فقال علیه السلام: لعن الله المحرفین الكلم عن مواضعها، و الله ما قال رسول الله صلی الله علیه و آله كذلك، انما قال: ان الله تبارك و تعالی ینزل ملكا الی السماء الدنیا كل لیلة فی الثلث الأخیر، و لیلة الجمعة فی أول اللیل، فیأمره فینادی: هل من سائل فأعطیه؟ و هل من تائب فأتوب علیه؟ هل من مستغفر فأغفر له؟ یا طالب الخیر أقبل و یا طالب الشر اقصر، فلا یزال ینادی بهذا حتی یطلع الفجر



[ صفحه 209]



فاذا طلع الفجر عاد الی محله من ملكوت السماء، حدثنی بذلك أبی عن جدی عن آبائه عن رسول الله صلی الله علیه و آله.

یعنی به درستیكه خداوند تبارك و تعالی در هر شب جمعه به آسمان دنیا نازل می شود امام رضا سلام الله علیه فرمود لعنت خدای بر آن كسانی كه كلمات را از مواضع خودش تحریف می نمایند، سوگند با خدای كه رسول خدای صلی الله علیه و آله چنین نفرموده است كه مردم عامه گفته اند بلكه فرموده است خدای تبارك و تعالی نازل می فرماید فرشته را به آسمان دنیا در هر شبی در ثلث اخیر آن شب و در شب جمعه در اول شب و آن فرشته را فرمان می كند تا همی ندا نمایدآیا سئوال كننده هست تا من مسؤل او را اعطاء كنم آیا بازگشت كننده ی از معاصی هست تا توبت او را پذیرفتار شوم آیا مستغفری و طلب آمرزش كننده ی هست تا او را بیامرزم ای كسی كه خواهنده كردار و عمل خیر و نیك هستی اقبال كنی و بر كار و كردار نیكویت روی آور ای كسی كه جوینده شر و زیان هستی فروكشیدن گیر و این فرشته یكسره بدین گونه ندا می كند تا گاهی كه روشنی فجر نمودار می گردد، و چون فجر طالع گشت به محل خودش از ملكوت آسمان بازمی گردد و مرا پدرم از جدم از آباء عظامش از رسول خدای صلی الله علیه و آله این حدیث بگذاشت.

و دیگر در كتاب مذبور از داود بن سلیمان غازی از حضرت امام رضا از پدر بزرگوارش از علی علیه السلام از رسول خدای صلی الله علیه و آله مروی است كه فرمود «ان موسی بن عمران علیه السلام لما ناجی ربه عزوجل قال یا رب ابعید انت منی فأنادیك ام قریب فاناجیك فاوحی الله جل جلاله الیه انا جلیس من ذكرنی فقال موسی علیه السلام یا رب انی اكون فی حال اجلك ان اذكرك فیها فقال یا موسی اذكرنی علی كل حال».

یعنی چون حضرت موسی علیه السلام به درگاه خالق مهر و ماه به مناجات روی كرد عرض نمود ای پروردگار من آیا تو از من دور هستی تا به آواز بلند بخوانم یا با من نزدیك هستی تا آهسته ات عرض حال كنم از پیشگاه یزدان به موسی بن عمران



[ صفحه 210]



وحی آمد كه من جلیس آن كس هستم كه مرا یاد كند موسی علیه السلام عرض كرد من در حالتی هستم یعنی بسا می شود كه به حالتی هستم كه تو را عظیم تر از آن می دانم كه در آن حالت بخوانم و نام برم فرمود ای موسی یاد كن مرا به هر حالت كه هستی.

و دیگر در عیون از فتح بن یزید جرجانی مروی است كه از حضرت امام رضا علیه السلام در این قول خدای تعالی «هو اللطیف الخبیر» شنیدم می فرمود؟ السمیع البصیر الواحد الاحد الصمد الذی لم یلد و لم یولد و لم یكن له كفوا أحد منشی ء الأشیاء، و مجسم الاجسام، و مصور الصور، لو كان كما یقولون، لم یعرف الخالق من المخلوق، و لا المنشی ء من المنشأ، لكنه المنشی ء فرق بین من جسمه و صوره و أنشأه، اذ كان لا یشبهه شی ء، و لا یشبه هو شیئا.

قلت: أجل جعلنی الله فداك، لكنك قلت الأحد الصمد، و قلت لا یشبه شیئا، و الله واحد و الانسان واحد، ألیس قد تشابهت الوحدانیة؟ قال: یا فتح أحلت ثبتك الله، انما التشبیه فی المعانی فأما فی الأسماء فهی واحدة، و هی دالة علی المسمی، و ذالك أن الانسان و ان قیل واحد فانما یخبر أنه جثة واحدة و لیس باثنین فالانسان نفسه لیس بواحدة لأن أعضاءه مختلفة، و ألوانه مختلفة كثیرة غیر واحدة، و هو أجزاء مجزأة لیست بسواء دمه غیر لمحه، و لمحه غیر دمه و عصبه غیر عروقه، و شعره غیر بشره، و بیاضه غیر سواده، و كذلك جمیع الخلق.

فالانسان واحدی فی الاسم لا واحد فی المعنی، و الله تعالی جل جلاله واحد لا واحد غیره، لا اختلاف فیه و لا تفاوت، و لا زیادة و لا نقصان، فأما الانسان المخلوق المؤلف من أجزاء مختلفة و جواهر شتی غیر أنه بالاجتماع شی ء واحد، فقلت: جعلت فداك فرجت عنی فرج الله عنك، فقولك اللطیف الخبیر فسره لی كما فسرت الواحد فانی أعلم أن لطفه علی خلاف لطف خلقه للفصل غیر أنی احب أن تشرح لی ذالك.

فقال یا فتح انما قلنا: اللطیف، للخلق اللطیف، و لعلمه بالشی ء اللطیف و فی خلق اللطیف من الحیوان الصغار من البعوض و الجرجس و ما هو أصغر منهما



[ صفحه 211]



ما لا یكاد تستبیه العیون، بل لا یكاد یستبان لصغره الذكر من الأنثی، و الحدث و المولود من القدیم.

فلما رأینا صغر ذالك فی لطفه و اهتدائه للفساد، و الهرب من الموت، و الجمع لما یصلحه، مما فی لجج البحار، و ما فی لحاء الأشجار، و المفاوز و القفار، و فهم بعضها عن بعض منطقها، و ما یفهم به أولادها عنها، و نقلها الغذاء الیها، ثم تألیف ألوانها حمرة مع صفرة، و بیاضا مع خضرة و ما لا یكاد عیوننا تستبینه بتمام خلقها و لا تراه عیوننا، و لا تلمسه أیدینا، علمنا أن خالق هذا الخلق لطیف، لطف فی خلق ما سمیناه، بلاعلاج و لا أداة و لا آلة، و أن كل صانع شی ء فمن شی ء صنعه، و الله الخالق اللطیف الجلیل خلق و صنع لا من شی ء.

یعنی خداوند شنوای سخنان است سرا و جهرا و سكوت و نطق در حضرتش یكسان است و بیناست بر هر چه دیدنی است بدون آلت بصر و یگانه و یكتا و منفرد بالذات بدون اجزاء و اعضاء است، واحد است یعنی منفرد به معنی است و سید و بزرگ و مقصود در حوائج و هر بزرگی و عظمت را به حضرتش نهایت و منتهی است.

راقم حروف گوید: در كتب تفسیر مسطور است كه مردم بصره مكتوبی به حضرت امام حسین علیه السلام كرده از معنی لفظ صمد پرسش كردند، در جواب مرقوم فرمود «بسم الله الرحمن الرحیم» اما بعد ای مردم بصره در قرآن خوض مكنید و در آن به مجادلت مروید و بدون دانش در آن سخن مرانید كه من از جد خویش رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم فرمود «من قال فی القرآن بغیر علم فلیتبوء مقعده من النار» هر كس بیرون از دانش در معنی قرآن خوض كند نشیمنگاه او از آتش انباشته خواهد شد یعنی در دوزخ جای كند.

و بدانید ای مردم بصره كه خدای تعالی تفسیر فرموده است صمد را «به قوله لم یلد» یعنی نزاد و بیرون نیاید از او چیزی كثیف كه آن ولد است و دیگر چیزهای كثیف چنانكه از دیگر مخلوق، یا چیزی لطیف مثل نفس و نیز پاره عوارض مانند پینكی و خواب و خطره و غم و حزن و بهجت و ضحك و گریستن و خوف و رجاء



[ صفحه 212]



و رغبت و سآمت و جوع و شبع و جز آن از حضرتش انبعاث نجوید و متعالی ازین مراتب است.

«و لم یولد» و زائیده نشد و از چیزی بیرون نیامد چنانكه اشیاء كثیفه از خلق بیرون آیند از عناصر خود مانند حصول حیوان از حیوان و گیاه از زمین و آبها از سرچشمه ها و میوه ها از درخت ها و چنانكه اشیاء لطیفه از مركزهای خود بیرون می آیند چون دیدار از دیده و سماع از سمع و بویائی از بینی و چشش از دهان و گویائی از زبان و شناسائی و تمیز از جنان و آتش از سنگ.

بلكه او صمدی است «لا من شی ء و لا فی شی ء و لا علی شی ء» مبدع اشیاء و منشی ء امور به قدرت و ناچیز كننده ی آن به میشت و باقی دارنده ی آن به مصلحت و حكمت است و نیست و نبوده است او را همتا و همانند هیچ كس خواه در ذات خواه در صفات بعد از آن فرمود «فذالكم الله الذی لم یلد و لم یولد عالم الغیب و الشهادة الكبیر المتعال».

و هم در منهج الصادقین از وهب بن وهب از حضرت امام جعفر صادق سلام الله علیه مروی است كه فرمود جماعتی از مردم فلسطین در حضرت پدرم امام محمد باقر علیه السلام حضور یافته از مسئلتی چند پرسش كرده آن حضرت ایشان را پاسخ داد بعد از آن از لفظ صمد از آن حضرت سئوال كردند فرمود پنج حرف است الف آن دلیل است بر انیت او چنانكه می فرماید «شهد الله انه لا اله الا هو» و لام دلیل است بر الهیت او.

و چون الف و لام در حالت قرائت بر زبان ظاهر نمی گردد و مسموع نمی شود و در كتابت آشكار می شوند پس خفای آن بر لسان و سمع دلالت می كند بر آنكه مخفی است و به حواس مدرك نمی شود و در زبان هیچ واصفی واقع و در گوش هیچ سامعی در نمی آید و ظهور آن در حال كتابت دلیل بر آن است كه خدای سبحانه اظهار ربوبیت خود را در آفرینش و ابداع خلق و تركیب ارواح لطیفه در اجساد كثیفه ایشان فرموده است از این روی چون بنده به خویشتن می نگرد روح خود را نمی بیند چنانكه



[ صفحه 213]



الف لام الصمد آشكار نمی گردد و در حاسه از حواس پنج گانه در نمی آید و چون به كتابت می نگرد آنچه در قول و سمع مخفی است ظاهر می گردد تا اشارت باشد بر آنكه چون بنده ی در ماهیت یزدان منان به تفكر می رود متحیر و واله می گردد و فكر او به او نمی رسد و تصور آن نتواند چه او خالق تمامت صور است و چون بیننده ی آفریدگان او می شود او را روشن می گردد كه اوست آفریننده اشیاء و تركیب نماینده ی ارواح در اجساد ایشان.

و اما صاد دلیل بر آن است كه خدای سبحانه صادق و راست گو و كلام او صدق و تصدیق داعی بندگان است به اتباع صدق و واعد ایشان به صدق در ازاء صدق و میم دلیل است بر ملك او و بر آنكه اوست مالك مطلق و ملك لم یزل و لا یزال است و مكون همه كاینات و دال دلیل است بر دوام ملك او بر آنكه دایم الوجود است و از كون و زوال مبرا.

بعد از آن آن حضرت فرمود اگر من می یافتم كسانیكه حمل كننده بودند علمی را كه خدای سبحانه به من كرامت فرموده هر آینه نشر توحید و ایمان و اسلام و دین و شرایع می كردم از لفظ صمد و چگونه حمله علم را توانم یافت و حال آنكه جدم امیرالمؤمنین علیه السلام حمله علم خویش را نمی یافت و به آن جهت بر فراز منبر از دل گرم آه سرد بركشید و فرمود «سلونی قبل أن تفقدونی فان بین الجوانح منی علما جما» از من باز پرسید هر چه بخواهید از آن پیش كه مرا نیابید چه در میان پهلوهای من علمی بسیار و حكمتی بی شمار است هیهات چه دورند حاملان علم و طالبان آن.

در تفسیر كشاف مسطور است كه صمد فعل به معنی مفعول است و مشتق از صمد الیه اذا قصده می باشد پس به معنی مصمود الیه است در حوائج و مستغنی از غیر یعنی ما عدای او به جمله به او حاجتمند هستند در تمامت جهات و او غنی مطلق است از همه مكونات چنانكه ابن عباس فرموده است صمد سیدی است كه در تمامت امور بدو رجوع نمایند و به روایتی صمد كسی است كه آنچه خواهد كند و در عین المعانی از



[ صفحه 214]



حضرت امام رضا علیه السلام مسطور است كه صمد آن است كه عقلها از دریافت چگونگیش نومید باشند.

و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام از پدرش امام زین العابدین از پدر بزرگوارش حسین بن علی علیه السلام مروی است كه صمد آن است كه در بزرگی و برتری به نهایت و پایان رسیده باشد، صمد آن است كه لم یزل و لا یزال باشد صمد آن است كه او را جوفی نباشد صمد آن است كه نخورد و نیاشامد صمد آن است كه نخوابد یعنی زنده ی كه به این صفات ثلاثه نیازمند نباشد صمد سید مناعی است كه فوق او آمری و ناهی نداشته باشد و از محمد بن حنفیه منقول است كه صمد قائم به نفس خود است و غنی با لذات از غیر خود و متعالی از كون و فساد و غیر موصوف به نظایر و امثال.

و از امام زین العابدین علی بن الحسین علیهماالسلام پرسیدند صمد چیست فرمود «الذی لا شریك له و لا یؤده حفظ شی ء و لا یعزب عنه شی ء» صمد كسی است كه او را شریكی نباشد و او را نگاهبانی چیزی رنجور ندارد و از وی هیچ چیز پوشیده نباشد و ابوبختری از وهب بن وهب از زید بن علی روایت كرده است كه «الصمد الذی اذا أراد شیئا ان یقول له كن فیكون» یعنی صمد آن است كه چون بر وجود چیزی آهنگ نماید به لفظ كن ایجاد نماید صمد آن است كه ابداع اشیاء كند و آن را خلق نماید به اضداد و اشكال و ازواج مختلفه و متفرد به وحدت باشد و او را ضدی و شكلی و مثلی و ندی نباشد.

در جامع الاخبار صدوق علیه الرحمه مسطور است كه از جناب محمد بن الحنفیه سلام الله علیه سؤال كردند كه معنی صمد چیست فرمود «قال علی علیه السلام تأویل الصمد لا اسم و لا جسم و لا مثل و لا شبه و لا صورة و لا تمثال و لا حد و لا محدود و لا موضع و لا مكان و لا كیف و لا أین و لا هنا و لا ثمة و لا علی و لا خلاء و لا ملاء و لا قیام و لا سكون و لا حركات و لا ظلمانی و لا نورانی و لا نفسانی، و لا یخلومنه موضع و لا یسعه موضع و لا علی لون و لا علی خطر قلب و لا علی شم رایحة منفی من هذه الاشیاء.

بالجمله می فرماید این ذات مقدس متعال با این صفات جمال و كمال منشی



[ صفحه 215]



اشیاء و مجسم اجسام و مصور صور یعنی پدید آورنده و ایجاد كننده ی تمامت اشیاء مخلوقه و مركب نماینده اجسام و چهره نماینده چهره ها و صورت هاست مقصود آن است كه این قدرت و مشیت و ارادت مر آنكس را تواند بود كه دارای صفات كامله مسطوره است و جز او هیچ چیز را ممكن نخواهد گردید بعد از آن می فرماید اگر خدای چنان باشد كه بعضی كسان می گویند و توصیف می نمایند یعنی توصیفی می كنند كه نه اندر خور اوست آفریدگار از آفریدگان و ایجاد كننده از ایجادشدگان جدا نخواهد بود یعنی تمیزی در میان نخواهد افتاد، ولكن خدای سبحانه كه منشی و ایجاد كننده است با آنچه مجسم و مصور و ایجاد فرموده است فرق و جدائی دارد چه او موجودی است كه هیچ چیزش همانند و او به چیزی همال و مشابه نیست.

فتح بن یزید می گوید عرض كردم بلی خداوند مرا برخی [4] تو گرداند هر چه فرمودی جز آن نیست اما فرمودی خدای تعالی احد و صمد است و فرمودی به هیچ چیز همانند نباشد و خدای واحد است و انسان واحد است یعنی هر دو در یكی بودن یكی هستند آیا در وحدانیت و یكی بودن با هم شباهت ندارند؟ فرمود ای فتح خداوند یقین ترا ثابت فرماید همانا تشبیه در معانی است یعنی تشبیهی كه در مقام معنی باشد و اما در اسماء مفاد واحد دارد و یكسان است و آن دلالت كردن بر مسمی است یعنی این تشبیه من حیث الاسم است لكن در معنی چنین نمی باشد چه انسان را اگر چند واحد گویند مقصود ازین اخبار این است كه یك جثه و شخص است و دو تا نیست اما انسان بنفسه یكی نیست زیرا كه اعضای آن مختلف و رنگهای آن مختلفه كثیره غیر واحده است و از اجزائیكه هر یك غیر از دیگری است مركب است و با هم مساوی نیستند چنانكه خون او غیر از گوشت او و گوشت او غیر از خون او و پی او غیر از رگهای او و موی او غیر از بدن او و سیاهی او غیر از سفیدی اوست و هم چنین هر چه در او خلق شده است و بر این منوال است غیر از انسان.





[ صفحه 216]



پس مراد از واحد بودن انسان این است كه در اسم واحد است نه در معنی خدای عزوجل واحدی است كه غیر از او واحدی نیست یعنی واحد بودن و وحدانیت آن ذات پاك بر نهجی است كه دیگری را آن صفت نباشد و اختلاف و تفاوت و زیادت و نقصان و فزونی و كاست در آن حضرت راه نجوید و اما انسان كه آفریده و ساخته شده است از اجزاء مختلفه و جوهرهای متشتتة تركیب و تألیف یافته منتهای امر آن است كه روی هم رفته شی ء واحد است.

كلیه مقصود ازین فرمایش این است كه آن تشبیهی را كه ما گفتیم جایز نیست جز در معانی نیست و این مطلب راجع به اسماء نمی باشد یعنی در اسماء جایز است چه اگر مقصود آن اسامی باشد مناقص خواهد بود با آن سخن كه گفتیم خدای تعالی با هیچ چیز مشابه نیست چه تشبیه در اسماء واقع می شود و در خدای تعالی و غیر او یكی است پس اینكه آن حضرت فرمود فهی واحدة از باب اقامه ی دلیل مقام مدلول و مدعی است و پاره از علماء ازین حدیث چنان فهم كرده اند كه اطلاق اسماء بر خدای تعالی و بر غیر خدای از باب اشتراك لفظ است و بعضی چنان فهمیده اند كه این اطلاق از باب حقیقت و مجاز است.

و بعد از آن در این نیز اختلاف كرده اند بعضی گفته اند كه این مطلب مجاز است در واجب و حقیقت است در ممكن و بعضی برعكس دانسته اند اما حق این است كه در لفظ حدیث دلالتی بر اشتراك لفظی و هم چنین دلالتی بر حقیقت و مجاز موجود نیست و هیچ بعید نیست كه گفته شود كه مراد باسماء همان صفات است یعنی معانی كلیه مفهومه از آن الفاظی است كه عنوانات هستند برای ملاحظه موصوف و مسمی حقیقی چنانكه در آن حدیث كه ازین بعد می رسد مذكور است كه اسماء صفت اند موصوف را و این هنگام همی گوئیم كه آن تشبیهی كه باطل است آن است كه بوده باشد مصداق صفات و اسماء و مصحح اطلاق واحد در واجب و ممكن چه بر این نسق لازم می گردد بودن صفات خدای تعالی مانند صفات ممكن و البته با این حالت باطل خواهد بود.



[ صفحه 217]



و اما وقتی كه بوده باشد آن چیزی كه از آن مفهوم می گردد مشترك معنوی لیكن مصداق و مصحح الاطلاق فی الواجب و الممكن مختلف باشند این وقت محذوری در این مسئله راه نخواهد داشت و این از تشبیه كردن در چیزی مثل موجود به مثلا نیست چه مفهوم از آن موجود است و آن بودن شی ء است به حیثیتی كه صلاحیت داشته باشد كه انتزاع گردد از آن وجود در حالت اشتراك بین الواجب و الممكن از حیثیت اشتراك معنوی لكن مصحح برای این انتزاع در واجب الوجود همان ذات او باشد و در ممكن الوجود قیام وجود به آن باشد و بودن آن من حیث المجعولیت باشد و بر این نسق است قیاس كردن در سایر صفات چه مصحح و مناط در صدق آن در واجب نفس ذات اوست و در ممكن قیام معنی ما به اوست.

پس معنی كلام امام علیه السلام «هی دالة علی المسمی» این است كه اسماء كه صفات و مفهومات كلیه اند دلالت بر مسمی دارند یعنی بر آن موصوفاتی كه این صفات برای آنها عنوانات می باشند پس از آن امام علیه السلام تبیین می فرماید كه وحدت در انسان به یك معنائی است و وحدت در خدای سبحانه به معنی دیگر است یعنی مصحح از برای انتزاع وحدت در خدای تعالی نفس ذات خدای سبحانه است و در انسان قیام معنی وحدت است به او زیرا كه ذات ایشان یكی نیست بلكه بسیار می باشد و صدق وحدت بر انسان به اعتبار قیام معنی است كه به آن جهت دارای استقامت نیست یعنی از حیثیت جهتی است نه به نفس ذات او پس مصحح و مناط آن وحدتی كه در انسان صدق می نماید با آنكه در واجب منظور می شود افتراق و امتیاز دارند چنانكه بر متدبر پوشیده نیست.

مكشوف باد كه امام رضا علیه السلام در این بیانات كه در امتیاز میان واحد بودن خدای جل ذكره و انسان می فرماید بر حسب سئوال سائل و استعداد و استدراك شخص مخاطب است و جوابی كافی است چه آن شخص سئوال نمود كه انسان را هم واحد می گویند خداوند را نیز واحد می گویند این بود كه امام علیه السلام آن گونه جواب فرمود لكن اگر بگوئیم نفس ناطقه كه به عبارت دیگر روح انسانی باشد كه این هیكل و این كالبد مركوب اوست و محسوس نیست و زوال ندارد آن هم واحده نیست و حال



[ صفحه 218]



آنكه از اجزای مختلفه نیز تألیف و تركیب نشده است بلكه بسیط است و مركب نیست پس این وحدانیت با وحدانیت خدای چه امتیاز دارد؟

بدو عنوان جواب داده می شود یكی اینكه اگر بگوئیم دارای افراد كثیره است از حالت وحدانیت خارج خواهد بود و اگر نفس كلی را عنوان كنیم كه قابل آن است كه افراد كثیره از آن انشعاب جوید لكن خودش بالاصاله واحد خواهد بود و این وقت در میان واحد بودن آن و وحدانیت خدای تعالی جهت امتیازی لازم خواهد افتاد، آن وقت برای واحد چنانكه كه گفته اند و معین ومشخص كرده اند معانی متعدده قائل می شویم و چون اطلاقش به حضرت باری تعالی بشود به معنیی كه مقصود را حاصل نماید حمل كنیم و چون به غیر از خدای تعالی اطلاق شود به معانی دیگر مرتب و مربوط داریم تا بهر حیثیت امتیازی كه مقصود و لازم است حاصل گردد و العلم عندالله.

و دیگر در عیون اخبار از محمد بن سنان مروی است كه گفت از حضرت امام رضا علیه السلام سؤال كردم كه آیا خدای تعالی قبل از آنكه آفریدگان را بیافریند به نفس خود عارف بود؟ فرمود آری عرض كردم آیا می دید خود را و می شنید «قال ما كان محتاجا الی ذالك لأنه لم یكن یسئلها و لا یطلب منها، هو نفسه و نفسه هو قدرته نافذة فلیس یحتاج الی أن یسمی نفسه، ولكنه اختار لنفسه أسماء لغیره یدعوه لأنه اذا لم یدع باسمه لم یعرف فأول ما اختار لنفسه من الأسماء العلی العظیم، لأنه أعلی الأشیاء كلها، فمعناه الله، واسمه العلی العظیم، هو أول أسمائه لأنه علی علی كل شی ء.

فرمود خدای عزوجل به این كار محتاج نبوده چه او را سئوال نمی كرد و از آن طلب نمی نمود یعنی سماع و تسمیه به سبب سؤال و طلب محل احتیاج واقع می شوند لكن خدای كه خود نفس خود است و نفس او خود اوست محتاج به این امر نیست قدرت و توانائی او نافذ و كارگر است و محتاج به اینكه نفس خود را به نامی بنامد نبود لكن اختیار فرمود برای نفس خود اسمائی برای اینكه غیر او بخواند او را یعنی مخلوق بخوانند او را به آن اسامی چه اگر خدای را به اسم نخوانندی شناخته نمی



[ صفحه 219]



شود یعنی از آنجا كه در میان خالق و مخلوق به هیچ وجه راه مشابهت و معرفتی نیست بعضی چیزها نیز خلق فرمود و خویشتن را بدان متصف گردانید تا مخلوق دیگر نیز به آن مخلوق عرفانی به دست كنند پس اول اسمی كه خدای تعالی از اسماء برای خود برگزید «العلی العظیم» بود چه خدای برترین همه اشیاء بود پس معنی آن اسم یعنی معنی العلی العظیم الله است یعنی خداوند می باشد.

و در اینجا نیز امام علیه السلام تعبیر به الله كه اسم ذات است فرمود چه از عین ذات چیزی نشان نمی تواند داد و این اسم العلی العظیم اول اسماء اوست زیرا كه او بلندی دارد بر هر چیزی.

و هم در عیون اخبار از محمد بن سنان مروی است كه از امام رضا علیه السلام پرسیدم از اسم كه چیست اسم؟ قال صفة لموصوف فرمود اسم صفت است برای كسی كه موصوف است یعنی متصف به صفت است و ممكن است كه مراد سائل این بوده است كه اسم عین مسمی است یا غیر از آن است و آن حضرت جواب فرموده است كه جز آن است و مقصود آن است كه صفات مثل عالم و قادر و غیر از آن مصنوع می باشند برای معانی كه زاید بر ذاتش هستند لكن مصحح و مناط صدق نفس ذات او تعالی می باشد و حاصل این است كه این عنوانات برای ذات مقدس باری زاید بر اوست جز ذات او تعالی و این حدیث شریف دلالت می نماید بر اینكه در اسماء خدای تعالی نیست چیزی كه علم شخص باشد.

و دیگر در عیون از حسن بن علی بن فضال از حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیهماالسلام مروی است كه فرمود: ان أول ما خلق الله عزوجل لیعرف به خلقه الكتابة حروف المعجم، و ان الرجل اذا ضرب علی رأسه بعضا و زعم أنه لایفصح ببعض الكلام، فالحكم فیه أن یعرض علیه حروف المعجم ثم یعطی الدیة بقدرما لم یفصح بها، و لقد حدثنی أبی عن أبیه عن جده عن أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه فی ا ب ت ث قال: الألف آلاء الله، و الباء بهجة الله، و التاء تمام الأمر بقائم آل محمد صلی الله علیه و آله و الثاء ثواب المؤمنین علی أعمالهم الصالحة ج ح خ فالجیم جمال الله



[ صفحه 220]



و جلال الله، و الحاء حلم الله عن المذنبین، و الخاء خمول أهل المعاصی عندالله تعالی د ذ فالدال دین الله، و الذال من ذی الجلال، ر ز فالراء من الرؤف الرحیم و الزاء زلازل القیمة، س ش فالسین سناء الله، و الشین شاء الله ما شاء و أراد ما أراد، و ما تشاؤن الا أن یشاء الله ص ض فالصاد من صادق الوعد فی حمل الناس علی الصراط، و حبس الظالمین عند المرصاد، و الضاد ضل من خالف محمدا و آل محمد صلی الله علیه و آله ط ظ فالطاء طوبی للمؤمنین و حسن مآب، و الظاء ظن المؤمنین بالله خیرا، و ظن الكافرین به سوءا ع غ فالعین من العلم، و الغین من الغنی ف ق فالفاء فوج من أفواج النار، و القاف قرآن علی الله جمعه و قرآنه ك ل فالكاف من الكافی، و اللام لعن الكافرین فی افترائهم علی الله الكذب م ن فالمیم ملك الله یوم لا مالك غیره، و یقول عزوجل «لمن الملك الیوم» ثم ینطق أرواح أنبیائه و رسله و حججه فیقولون «لله الواحد القهار» فیقول جل جلاله «الیوم تجزی كل نفس بما كسبت لا ضلم الیوم ان الله سریع الحساب» و النون نوال الله للمؤمنین، و نكاله للكافرین. و ه فالوا و ویل لمن عصی الله، و الهاء هان علی الله من عصاه لا ی فلام الالف «لا اله الا الله» و هی كلمة الاخلاص، ما من عبد قالها مخلصا الا وجب له الجنة، و الیاء ید الله فوق الخلق، باسطة بالرزق سبحانه و تعالی عما یشكرون.

ثم قال علیه السلام: ان الله تبارك و تعالی أنزل هذا القرآن بهذه الحروف التی یتداولها جمیع العرب، ثم قال «لئن اجتمعت الانس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهیرا».

معلوم باد كه در تفسیر این حروف از امیرالمؤمنین از رسول خدای صلی الله علیهما و علی آلهما در كتاب امالی صدوق و غیره بوجه دیگر نیز بنظر رسیده است بالجمله امام علیه السلام فرمود نخست چیزی را كه خدای برای دریافتن و دانستن و فهمیدن مخلوق او كتابت را بیافرید حروف معجم بود و فرمود اگر مردی را معلمش در مقام تعلیم و تعلم به گمان اینكه پاره ی از كلام را به فصاحت ادا ننموده چوبی



[ صفحه 221]



بر سرش برزند [5] تا چرا درست نگفته و شكسته بسته تعبیر كرده است در چنین امری حكم و حكومت چنان باشد كه ببایست حروف معجم را بر وی عرض دهند و بنگرند تا اگر ادای هر قدر از این حروف برای او ممكن نبود به مقدار آن او را دیه بدهند یعنی خداوند بر كسی تكلیف شاق نفرموده پس اگر كسی را ادای پاره ی از حروف و مخرج آن بدرستی امكان نیافتد و در قرائت كلمات در بعضی به فصاحت نرود بر وی گناهی نیست، و اگر او را بر آنچه او قدرت نیست رنجه داشته باشند حق دیه دارد.

بالجمله می فرماید پدرم از پدرش و او از جدش امیرالمؤمنین علیهم السلام روایت كرده است كه در بیان معانی حروف معجم می فرمود: ا ب ت ث الف آلاء و نعمت های خداوند است و باء بهجت و بزرگی خدای تعالی است و تاء تمامیت و كمال یافتن امر یعنی امامت و جز آن است بوجود حضرت قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و ثاء ثواب مؤمنین است بر اعمال حسنه و افعال ستوده ایشان ج ح خ جیم جمال و جلال خداوند متعال و حاء حلم و بردباری پروردگار قهار است بر گناهان و نافرمانی بندگان و خاء خمول و سقوط درجات مردم بزه كار است در پیشگاه ایزد دادار. د ذ دال دین خدای و ذال از ذی الجلال است. ر ز راء از الرؤف الرحیم است و زاء زلازل و جنبش های قیامت است س ش سین سناء و فروز خدای جل و علا و شین از شاء الله و أراد ما اراد و ما تشاؤن الا أن یشاء الله است بخواهد خدای هر چه بخواهد و اراده فرماید هر چه اراده كند و شما نخواهید مگر چیزی را كه خدای بخواهد ص ض صاد از صادق الوعد است در حمل



[ صفحه 222]



كردن مردمان را بر صراط و حبس كردن ستمكاران را در مرصاد یعنی در مكانی كه منتظر و مترصد وصول جهانیان و آفریدگان هستند تا هیچ ظالمی نتواند خود را بی مكافات بگذارند و ضاد یعنی گمراه است و به ضلالت اندر است كسی كه برخلاف دین و آئین محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله رود ط ظ طاء طوبی و خوشی است برای مؤمنان و نیكی مآل و بازگشت است و ظاء ظن و گمان مؤمنان است به خدای تعالی نیكی و خیر را و گمان بردن كافران است به خدای تعالی بدی را ع غ عین از عالم و داناست و غین از غنی و بی نیازی است ف ق فاء فوج و گروهی بیشمار است از افواج نار. ق قرآن است كه بر یزدان است گردآوری آن و اثبات آن ك ل كاف از كافی بودن خدای در تمامت امور و حالات و ل لعن كفار است یعنی ملعون بودن آن جماعت است در افترای ایشان بر خداوند دروغ را یعنی اخبار را به دروغ نسبت دهند با دروغی بر خدای ببندند و در نسخه دیگر در عوض لعن الكافرین لغو الكافرین است یعنی سخنان لغو و بیهوده كفار است در افتراء و دروغ بستن بر خدا.

م ن میم ملك خداوند است در روزی كه جز خدای مالك و پادشاهی نیست و در آن روز خدای تعالی می فرماید امروز ملك و سلطنت از كیست پس ارواح پیغمبران و فرستادگان و حجج یزدان به نطق درآیند و عرض كنند از آن خداوند قهار است پس خدای جل و عز می فرماید امروز است آن روز كه هر نفس پاداش كردار خویش را دریابد و امروز ظلم و ستم نیست و خداوند به زودی از آفریدگان حساب می كشد، نون نوال و بخشش خداوند است مر مؤمنین را و نكال و عقوبت خدای است كفار را. و ه واو ویل است برای كسی كه گناه ورزد خدای را و هاء خواری و هوان نافرمان و عاصی در حضرت یزدان است. لای لام الف عبارت لا اله الا الله است و آن كلمه اخلاص می باشد و هیچ بنده ای این كلمه مباركه از روی اخلاص بر زبان نراند مگر آنكه بهشت از بهر او واجب افتد و یاء به معنی ید و دست زبر دست خداوند علی اعلی است كه بر فراز جمله دستهاست و هیچ دستی با دست قدرت و توانائی او برابر نتواند شد



[ صفحه 223]



و جمله آفرینش و ذرات موجودات را رزق و روزی برساند و در خوان نعمت و سماط [6] رزق و روزی متنعم و مرزوق گرداند و از آنچه مشركان گویند و نسبت دهند برتر و مبرا باشد. از پس این جمله فرمود خدای تعالی قرآن را به این حروف كه در میان جمله عرب متداول بود نازل فرمود آنگاه فرمود بگو ای محمد اگر تمام جن و انس فراهم شوند كه مانند این قرآن بیاورند یعنی كتابی به این فصاحت و بلاغت و ایجاز و جامعیت در هم آورند نتوانند اگر چند برخی ظهیر و پشت بان گردند.

راقم حروف گوید ازین پیش در دامنه شرح احوال شرافت منوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام شرحی از مراتب قرآن و اینكه خدای تعالی كلام جلالت نظام خود را به این حروف و این صورت آشكار فرمود، مذكور گردید. هم اكنون معروض می دارد كه چون بدیده دانش و نظر تأمل بنگرند معلوم می شود كه قرآن مجید چگونه كتابی و آن پیغمبر كه به توسط او این كتاب عزیز به مردمان فرود گردید چگونه پیغمبری است چه رسول خدای صلی الله علیه و آله در زمان ظهور فرمود كه مردم عرب اولا از تمامت خلق جهان بخشونت خلق و شر است [7] خوی و نكوهیدگی رفتار و درشتی گفتار و اقصی غایت وحشیگری و خونریزی و عدم تربیت و فقدان صفات انسانیت برتر و ثانیا بدو صفت بس عالی یكی نهایت فصاحت و بلاغت و دیگر غایت دلیری و شجاعت و قساوت و شقاوت سرافراز بودند.

چنانكه اشعار شعرای نامدار ایشان آویزه گوش جهانیان بود و از خانه كعبه گواهی می جست و در بازار عكاظ مایه حیرت و متاع نفیس اهل خبرت و اتعاظ می گشت و در آن اوان در هیچ نقطه از نقاط روی زمین هیچ بازاری را از این گونه متاع شریف زیور نمی بستند و هیچ طویله را از این لالی بدیعه گوهر نمی كشیدند.

و نیز از هیچ مملكتی از ممالك كیهان مانند این جماعت به خونریزی و فتنه انگیزی و نهب و غارت به این تهور و جرأت نبودند اما خداوند قادر قاهر محض بروز



[ صفحه 224]



نهایت قدرت و كمال رحمت و عطیت پیغمبری از میان ایشان بر ایشان برانگیخت و كتابی به زبان ایشان به توسط او ظاهر گردانید و اخلاقی به این پیغمبر گرامی عنایت فرمود و زهد و شمشیر و قدس و شجاعت و فصاحتی با ولی و وصی او آشكار آورد و طهارت و عصمتی و تقوی و عفتی به دختر این پیغمبر كریم پدیدار ساخت و آثار و آداب و اطوار و اعمال و اقوالی به ذریه طاهره او كرامت فرمود كه دردهای بی دوا و رنجهای بی پایان جمله آفرینش را درمان آوردند و در میدان مسابقت در هر جزئی بر هر كلی چنان پیشی گرفتند و از آن سوی محض رحمت كامله و انوار ساطعه هر ذره را با هر آفتابی چنان خویشی دادند كه عقول جمله عاقلان و علوم جمله عالمان در ادراك قطره از آن بحور بیكران بیچاره و تا پایان جهان مبهوت و سرگردان هستند.

همانا هیچ معجزه و كرامتی از آن برتر نتواند بود كه در آن متاع و اوصافی كه مدعیان را به حد كمال در چنگال است مدعی گردند و گویند اگر توانید در این صفت كه خود را بسی قادر و وارد می دانید در یكی از هزار و كمی از بسیار مقابلت جوئید چنان كه خدای بافصحای آن روزگار همی خطاب فرماید كه اگر توانید یك سوره یا یك آیه به مانند این آیات مباركه و سور شریفه بهم آورید و باز نمائید و آنگاه از روی كمال علم و قهاریت می فرماید هرگز نتوانند بلكه اگر پشت در پشت دهند كاری نسازند و آن وقت آن خطاب مستطاب را به دستیاری پیغمبر خویش كه در آن زمان جز محمد یتیم نامیده نمی شد به چنان گروه غضوب غیور خشمناك بی باك فصیح بلیغ تبلیغ فرماید و آن جماعت آن تیرهای ملامت را تا بسوفار در دل و سینه جای دهند و هر چه از پی درمان و كوشش نمایند چاره نتوانند و همه زبانها به عجز و بیچارگی و قصور بگردانند بلكه بیشتر ایشان به آیتی از آن آیات ایمان آورند و از كلپترهای [8] خویش بگذرند و روز و شب به قرائت آن كلام بدیع بسپرند و زبان جن و انس به سمعنا قرآنا عجبا گویا باشد، و این كلام مجید با این ایجاز و اختصار تمامت احكام الهی و حدود و مواعظ و بیشتر قصص انبیای سلف را شامل و مراتب بشارت و انذار و وعد و وعید را



[ صفحه 225]



ناقل و تمامت مراتب فصاحت و بلاغت و كنایات و استعارات و رصافت و لطافت را شامل است.

و از آن سوی در میان آن مردم بی تربیت و بیرون از مدارج انسانیت كه به هیچ وجه اخلاق و افعال ایشان باسبع ضاره امتیاز نداشت پیغمبر بلند گوهر را دارای آن اخلاق و آداب فرمود كه مایه شگفتی اهل جهان و سرمشق جمله عقلا و دانایان روزگار است و قواعد و احكامی نمودار فرمود و شریعتی در میان آن جماعت بی تربیت آشكار ساخت كه ابدالدهر پایدار و مایه حصول خیر دنیا و آخرت و وصول باعلی معارج منزلت و شرافت است و تا كنون كه متجاوز از یكهزار و سیصد سال از زمان هجرت آن حضرت بر گذشته و آن گونه حكما و علما و سلاطین و فضلای دانا پدیدار شده و در دقایق و لطایف امور و قواعد و احكام به دقت نظر و لطف اندیشه طریقت ها پیموده اند سرانجام همه اذعان و تسلیم نموده اند كه از آغاز جهان تا كنون از هیچ پیغمبر یا حكیمی این گونه اثر پایدار و به كار نمودار نگشته و هم اكنون در جمیع ملل روی زمین كه خود دارای مذهب و قواعدی هستند به قواعد و احكام این پیغمبر بزرگ كار كنند و همی انتشار دهند و تحصیل فواید جمیله فرمایند و به این سبب بر قوت و قدرت و بسطت ملك و دولت خود بیفزایند و این شریعت را اكمل تمامت شرایع بشمارند.

و از آن سوی در برابر آن مردم خونریز فتنه انگیز دلیر حریص طماع پلید ذوالفقار امیرالمؤمنین را بر كشید و آن قدس و زهد و فصاحت و شجاعت سیدالوصیین را جلوه گر ساخت كه تیغ جمله شجاعان در نیام و زبان هزاران نابغه و سحبان در كام ماند [9] نه از جود حاتم و نه از حلم احنف و نه از شمشیر عمرو و نه از عزم خالد ولید و نه از رزم هلقام و ولید و نه از زهد زهاد و نه از عبادت عباد سخن ماند هر كس را به هر صفتی عالی نامی بود در پس پرده بماند و هرگز از خود نام نراند و او به هر صفتی سرافراز و هر لقبی ممتاز اختصاص جست و در تمامت صفات حمیده و آداب پسندیده



[ صفحه 226]



چنان در پهنه آفرینش جنبش و نمایش گرفت كه السنه تمامت آفریدگان به نیایش و ستایش او گردش و آرایش پذیرفت و بآمنا و صدقنا گویا گردید.

و از آن سوی از میان آن جماعت بی عصمت و طهارت و عفت و حجاب و حیا حضرت صدیقه طاهره مطهره زهرا صلواة الله علیها را پدیدار آورد كه عصمت بدو مفاخرت جوید و عفت از او مساعدت طلبد و آفتاب از حجابش در تاب شود و ستاره از حریم حرمتش گذاره نتواند و آن وقت از میان آن مردم پست رتبت كه حدیثی جز از خمر و خمار و قمر و قمار و قتل و غارت نكردند و جز به پرستش اصنام و اوثان صبح به شام و شب به روز نیاوردند و هرگز از شمائم فتوت و انسانیت و رسوم بشریت به مشام راه ندادند و جز در بیغوله ها و بیابان ها مانند حشرات الارض منزل نگزیدند ائمه هدی سلام الله علیهم را ظاهر فرمود و از ایشان آن آثار و اخلاق و افعال و اطوار پدیدار ساخت كه این مردم به آن اوصاف رذیله به سبب اتصال و انتساب به این شموع معالم وجود چنان سرافراز شدند كه بر تمامت خلق جهان افتخار جستند و گنجور گنجینه های نفیس و نامدار روزگار گشتند و تمامت مردم جهان ریزه خوار خوان نعمت ایشان گشتند و آن علوم و فنون كه مایه سرافرازی دنیا و آخرت می باشد در میان ایشان ذخیره گردید و از زبان ایشان خارج شد و حكمای عالی مقدار شرق و غرب جهان رنج های گران بر خویش نهادند و عمرها به پایان بردند تا مگر به این علوم عالیه راهی باز جویند و اگر جستند همه چیز جستند و گرنه در بوادی حیرت و حسرت بیچاره و تباه ماندند.

پس چون با نظر تأمل و تعمق بنگریم معلوم می گردد كه معجزه ای بزرگ و باقی و برهانی قاطع كه هیچ آفریده ای را مجال جنبش نمی دهد همین است چه این اثر و خبری است كه تا صبحگاه رستاخیز در میادین افتخار و مباهات و مسابقت از هر سوی به هر سوی بر باره ی مفاخرت مبادرت جوید و جهانیان را از موافق و مخالف و بزرگ و كوچك به مقابلت دعوت نماید و هیچ كس را نیروی همسری و مقاومت نماند و جز اظهار عجز و ذلت هیچ چاره نیابند و ذلك هو النور اللامع و البرهان الساطع القاطع.

و دیگر در كتاب عیون اخبار از حمدان بن سلیمان نیشابوری مروی است كه



[ صفحه 227]



از حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیهماالسلام سئوال كردم از این قول خدای عزوجل «فمن یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للاسلام و من أن یضله یجعل صدره ضیقا حرجا» یعنی هر كس را خدای بخواهد هدایت فرماید سینه او را برای پذیرفتن اسلام و بر گردن نهادن قواعد آن گشاده گرداند و هر كس را خواهد گمراه بماند سینه او را تنگ و فراهم شده گرداند.

بالجمله امام رضا علیه السلام در معنی این آیت مبارك می فرمود «من یرد الله أن یهدیه بایمانه فی الدنیا الی جنته، و دار كرامته فی الاخرة، یشرح صدره للتسلیم و الثقة به، و السكون الی ما وعده من ثوابه، حتی یطمئن الیه، و من یرد أن یضله عن جنته و دار كرامته فی الآخرة، لكفره به و عصیانه له فی الدنیا یجعل صدره ضیقا حرجا حتی یشك فی كفره، و یضطرب من اعتقاد قلبه، حتی یصیر كأنما یصعد فی السماء، كذالك یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون».

یعنی هر كسی را كه خدای خواهد راه نمائی فرماید به سبب ایمانی كه او را در دار دنیا به خدای و رسل و اولیاء و آنچه ایشان تبلیغ كرده حاصل گشته به سوی بهشت و دار كرامت خود در سرای آخرت، سینه او را برای تسلیم به خدای وثقه به خداوند یكتای و سكون به آنچه به او وعده نهاده از ثوابی كه بهره اوست گشاده گرداند تا به سوی او اطمینان گیرد و هر كس را خواهد كه او را از بهشت و دار كرامت خود در آخرت گمراه نماید به سبب كفر او به خدای و گناه ورزی او با خدای در دار دنیا سینه او را تنگ می گرداند تا بدانجا كه در آن حالت كفری كه او راست به شك و ریب رود و در عقیدت قلبی خویش لغزش گیرد تا چنان شود كه قبول اسلام آن گونه بر وی دشوار نماید كه گوئی همی خواهد به آسمان صعود نماید یعنی آن قدر بر وی سخت نماید كه با كس گویند بدون هیچ دستیاری به آسمان برشو و خداوند بر آن كسان كه با خدای و پیغمبران او ایمان ندارند رجس و نحوست را بر این گونه قرار داده یعنی پاداش آن كسان چنین خواهد بود.

راقم حروف گوید سؤال سائل ازین روی بود كه از معنی ظاهر آیه مباركه



[ صفحه 228]



استنباط جبر می شود این است كه امام علیه السلام بدان گونه تفسیر فرمود تا این اشكال از میان برخیزد و معلوم گردد كه این كردار به سبب ایمان یا عصیان خود ایشان در دار دنیا بوده است.

و دیگر در كتاب عیون از محمد بن عبد الله خراسانی خادم حضرت امام رضا علیه السلام مروی است كه یك تن از زنادقه در خدمت آن حضرت درآمد و این وقت جماعتی در حضور مباركش جای داشتند، امام علیه السلام با آن زندیق فرمود «ارایت ان كان القول قولكم و لیس هو كما تقولون ألسنا و ایاكم شرع سواء و لا یضرنا ما صلینا و صمناوز كینا و اقررنا».

معلوم باد كه زندیق كسی را گویند كه اصلا دارای مذهب و شریعتی و آئینی نباشد و او را ملحد گویند و معرب «زند كیش» است و جمع آن زنادقه است بالجمله امام علیه السلام با مرد زندیق فرمود اگر چنان باشد كه عقیدت و سخن شما كه می گوئید خدائی و حشری و نشری و بهشتی نیست درست باشد و حال آنكه صحیح نیست آیا ما و شما با این حالت شرع و همسان نیستیم.

«شرع» به تحریك جمع شرع به كسر شین معجه و سكون راء مهمله است و به معنی مثل و مانند است گفته می شود هذا شرع هذا ای مثله و هما شرعان ای مثلان بالجمله می فرماید در صورتی كه فرضا عقیدت شما مقرون به صدق باشد و هیچ حساب و كتاب و ذهاب و ایابی نباشد و بعد از مردن هیچ عالمی پدید نگردد آیا ما كه معتقد هستیم با شما كه نیستید مساوی نیستیم؟ یعنی زیانی از این عقیدت نیافته ایم و شما هم سودی از عدم اعتقاد نبرده اید و نیز از نماز و روزه و ادای زكوة و اقرار بدین و آئین ما را ضرری فرود نگشته است آن مرد زندیق خاموش گردید «فقال ابوالحسن علیه السلام و ان یكن القول قولنا و هو قولنا و كما نقول الستم قد هلكتم و نجونا» امام علیه السلام فرمود و اگر سخن و عقیدت همان باشد كه ما بر آن هستیم و خدائی هست و بهشت و دوزخ و ثواب و عقابی مقرر است چنان كه قول ما همین است و چنان است كه ما می گوئیم آیا شما هلاك نشده اید و ما نجات نیافته ایم؟ یعنی اگر به زعم شما چیزی در میان نیست و در این



[ صفحه 229]



چند روزه ی زندگی دنیا كه فنا و زوال گیرد شما به هر حالت و ما به هر طریقت رویم چون بقا و دوامی نیست هر دو مساوی باشیم اما اگر موافق قول ما كه سخن صحیح همین است باشد و پس از مرگ گرفتار حساب و كتاب شویم و بعد از آن یا مثاب گردیم به ایمان و اطاعت و یا معاقب شویم به كفر و معصیت آیا شما به هلاكت جاوید و ما به رستگاری سرمدی بهره ور نشده ایم؟ پس از چه روی با این گونه برهانی عقلی با ما هم طریقت نمی شوید؟ عرض كرد خدای ترا رحمت كند.

راقم حروف گوید: این كلام آن زندیق از روی رسم و نظر به عقیدت خود آن حضرت است و گرنه او را به خدای اعتقادی نبود [10] مع الحدیث عرض كرد با من باز نمای خدای چگونه است و به كجا اندر است «قال ویلك ان الذی ذهبت الیه غلط و هو این الاین و كان و لا این و هو كیف الكیف و كان و لا كیف فلا یعرف بكیفوفیة و لا باینونیة و لا بحاسه و لا یقاس بشی ء» فرمود وای بر تو همانا آن عقیدت و طریقت كه بر آن رفته ی غلط و باطل است چه خدای پدیدآورنده مكان است و بود گاهی كه مكانی نبود و او سبحانة كیف و كیفیت را موجود ساخت و بود گاهی كه كیف و كیفیتی نبود پس با این حالت خدای را به كیفیات و كمیات و به هیچ یك از حواس شناختن نتوان و به هیچ چیز قیاس كردن نشاید، آن مرد عرض كرد هیچ چیز نباشد كه به یكی از حواس مدرك نگردد یعنی هر موجودی را این حواس به اختلاف حالات آن ها و حكم مناسبت احساس می نماید، فرمود وای بر تو اگر نیروی بینائی و شنوائی و بویائی و چشش و سودن، به نگریدن و شنویدن و بوئیدن و چشیدن و بسودن از دریافت پروردگار پی چاره مانند



[ صفحه 230]



ببایستی ذات خدای را انكار نمائی؟ یعنی سبب انكار خدای را به همین منوط شمرده ی بعد می فرماید و چون ما عجز و بیچارگی حواس خود را از ادراك آن ذات پاك بدانستیم یقین نمودیم كه او پروردگار ما است یعنی اگر مخلوق بود مخلوقی دیگر از ادراك آن عاجز نمی ماند.

بالجمله می فرماید یقین كردیم كه او آن چیزی است به خلاف این اشیاء یعنی هیچ مشابهت و مجانستی در میانه نیست، مرد دهری عرض كرد پس با من خبر گوی كه خدای شما در چه زمان بوده است؟ فرمود تو مرا خبر ده كه چه زمان نبوده است تا ترا باز گویم چه زمان بوده است عرض كرد دلیل بر این چیست فرمود «انی لما نظرت الی جسدی فلم یمكنی فیه زیادة و نقصان فی العرض و الطول، و دفع المكاره و جر المنفعة الیه، علمت أن لهذا البنیان بانیأ و أقررت به مع ما أری من دوران الفلك و قدرته، و انشاء السحاب، و تصریف الریاح، و مجری الشمس و القمر و النجوم و غیر ذالك من الایات العجیبات المتقنات، علمت أن لهذا مقدرا و منشئا.

یعنی گاهی كه من نگران می كردم به جسد و اندام خویشتن كه مرا آن نیرو نیست كه در درازی و پهنای آن كم و فزونی نمایم و مكاره و ناخوشی ها از وی دفع دهم یا سود و منفعتی بدان باز رسانم می دانم كه این بنیان را بانی می باشد یعنی وقتی كه خود بر سود و زیان و فزایش و نقصان قادر نیستم و حال اینكه خویشتن بر خویشتن بر هر كس مختارترم معذالك این بنیان بر پای و استوار است ثابت می شود كه دیگری جز من نگهدارنده این بدن و بانی این اندام و تن است پس اقرار ببانی آن نمودم بعلاوه آنچه می بینم از گردش گردون و قدرت گرداننده بیچون و بر انگیزش ابرها در آسمان و تصریف بادهای گوناگون و روان شدن آفتاب و ماه و ستارگان و جز آن از آیات و نشانهای عجیب و استوار نیك بدانستم كه مر این جمله را نماینده و آفریننده ایست.

مرد دهری عرض كرد پس از چه روی چنین صانعی و خالقی از مخلوق پوشیده است «فقال ابوالحسن علیه السلام ان الحجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم فاما هو فلا یخفی علیه خافیة فی آناء اللیل و النهار» فرمود حجاب بر خلق به سبب كثرت گناهان ایشان



[ صفحه 231]



است لكن در حضرت خدای هیچ چیز پوشیده در تمامت ساعات و آناء روز و شب مخفی نمی ماند.

راقم حروف می گوید: مقصود امام علیه السلام از كثرت ذنوب نقصان معاشر مخلوق است از مرتبه كمال یعنی به آن مرتبه كمالیه كه بشر را ادراك آن ممكن است به سبب كدورات معاصی و غبار ذنوب محروم مانده اند نه اینكه فی الحقیقه اگر از تمامت ذنوب هم معصوم باشند ادراك آن ذات پاك فرمایند چنان كه صادر اول كه عین عصمت است «ما عرفناك حق معرفتك» گوید بالجمله شخص دهری عرض كرد از چه روی حس بصر و نیروی بینش آن ذات پاك را ادراك نتواند «قال للفرق بینه و بین خلقه الذین یدركهم حاسة الابصار منهم و من غیرهم ثم هو اجل من أن یدركه بصرأ و یحیط به و هم أو یضبطه عقل» فرمود تا فرق باشد میان او و مخلوق او كه ادراك می نمایند ایشان را نیروی بینش های ایشان و غیر ایشان یعنی نیروی بینش نوع دیگر نیز آنها را ادراك می كند و از پس این مقامات همانا خدای سبحانه برتر است از آنكه چشمی او را بنگرد یا اندیشه بشناسائی و ادراك او احاطه جوید یا عقل و خردی آن نیرو یابد كه او را ضبط نماید.

مرد دهری عرض كرد پس او را برای من تحدید فرمای فرمود «لا حد له» حدی برای او نیست عرض كرد از چه روی «قال لان كل محدود متناه الی حد و اذا احتمل التحدید احتمل الزیادة و اذا احتمل الزیادة احتمل النقصان فهو غیر محدود و لا متزاید و لا متناقص و لا متجزی و لا متوهم» فرمود به سبب اینكه هر چه در حیز تحدید درآید لابد تناهی و پایانی برای آن خواهد بود و به حدی انجام خواهد یافت و به ناچار هر چه را تحدیدی ممكن باشد فزونی و زیادت در آن احتمال دارد و هر چه را افزایش تواند نقصان را نیز احتمال دارد پس خدای تعالی نه محدود است و نه زیارت و نقصان در وی راه كند و نه تجزیه یابد و نه اجزاء دارد و نه به وهم و اندیشه بگنجد.

دهری عرض كرد پس مرا خبر گوی از كلام خودتان كه خدای لطیف خبیر





[ صفحه 232]



و سمیع و بصیر و علیم و حكیم است آیا شنونده جز بگوش و بیننده جز بچشم و لطیف جز بعمل هر دو دست و حكیم جز بصنعت می تواند بود؟ فقال أبوالحسن علیه السلام ان اللطیف منا علی حد اتخاذ الصنعة، أو ما رأیت الرجل یتخذ شیئا یلطف فی اتخاذه فیقال ما ألطف فلانا فكیف لا یقال للخالق الجلیل لطیف اذ خلق خلقا لطیفا و جلیلا و ركب فی الحیوان منه أرواحه، و خلق كل جنس متباینا من جنسه فی الصورة لا یشبه بعضه بعضا، فكل له لطف من الخالق اللطیف الخبیر فی تركیب صورته.

ثم نظرنا الی الأشجار و حملها أطایبها المأكولة، و غیر المأكولة، فقلنا عند ذالك ان خالقنا لطیف لاكلطف خلقه فی صنعتهم، و قلنا انه سمیع لا یخفی علیه أصوات خلقه ما بین العرش الی الثری من الذرة الی أكبر منها فی برها و بحرها و لاتشتبه علیه لغاتها، فقلنا عند ذالك انه سمیع لا باذن، و قلنا انه بصیر لا ببصر، لأنه یری أثر الذرة السحماء فی اللیلة الظلماء علی الصخرة السوداء و الصماء، و یری دبیب النمل فی اللیلة الدجنة و یری مضارها و منافعها و أثر سفادها و فراخها و نسلها فقلنا عند ذالك انه بصیر لا كبصر خلقه.

امام رضا علیه السلام فرمود همانا لطیف از ما یعنی گاهی كه لفظ لطیف بر ما اطلاق شود به مناسبت و اندازه ی اخذ صنعت است یعنی به حد و اندازه ی لطافتی كه از صنغت ما بروز نماید ما را لطیف گویند آیا ندیدی آن كسی را كه چیزی را بسازد و در ساختن آن لطافت و نازكی و استقامت بكار برد می گویند چقدر فلان چیز را لطیف ساخته است پس چگونه خالق جلیل را لطیف نگویند چه آفریده است مخلوق لطیف را و از میانه نوع حیوان را از جمله آفریدگان به زوج و ازواج توامان گردانیده و هر جنسی را به حسب صورت با جنس دیگر متباین و متخالف خلق كرده چنانكه بعضی را با بعضی دیگر مشابهت نیست پس در هر نوع و هر قسم از جانب خالق لطیف خبیر در تركیب صورت آن لطفی است یعنی در خلق انواع آفریدگان به اقسام صور مختلفه و نمایش هر یك برخلاف نوع دگر مر آن آفریدگار لطافت و قدرت و بصیرتی در تركیب آن پدیدار است.



[ صفحه 233]



بالجملة می فرماید از آن پس در اشجار نگران می گردیم كه این بارهای ماكول و غیر ماكول را حمل می نماید این وقت می گوئیم خالق ما لطیف است اما نه به آن عنوان كه مخلوق او را در آنچه می سازند لطیف گوئیم و می گوئیم خدای شنونده است و صداها و اصوات آفریدگان را و در مابین عرش و زمین از صدای ذره كه آن مورچه زردی است كه از نهایت كوچكی دیده نمی شود تا هر چه از آن بزرگتر باشد در بیابان و دریا و مشتبه نمی ماند در حضرت او لغات آنها و هر چه بر زبان آنها بگذرد پس در این وقت می گوئیم خدای شنونده است اما نه به آلت گوش و می گوئیم كه بصیر و بیناست اما نه به واسطه چشم چه خدای تعالی می بیند نشان پای مورچه بس كوچك و سیاه را در شبی بس تاریك و تار بر سنگی سخت سیاه و استوار و می بیند راه رفتن مورچه را در شب بسیار تاریك و هم بر مضار و منافع و سود و زیان جمله آنها بیناست و اثر درآمیختن نر را بر ماده و جوجهای آنها را نگران است و بر نسل آنها بیناست پس در این هنگام گوئیم خدا بصیر است و می بیند نه آن چنان كه خلق او می نگرند بالجمله را وی می گوید آن مرد دهری از جای برنخاست مگر مسلمان و در این مقام به غیر آنچه ذكر شد سخنی هست كه در این حدیث مذكور نگشت.

راقم حروف گوید در پاره ی از كلمات این حدیث شریف در بعضی نسخ اختلاف است و آنچه نگارش یافت در نظر اصح می نمود و الله اعلم شیخ طبرسی در كتاب احتجاج بعد از ذكر این حدیث می فرماید كه در خبر دیگر روایت شده است كه آن حضرت فرمود «انما یسمی الله تعالی بالعالم بغیر علم حادث علم به الأشیاء، و لا استعان به علی حفظ ما یستقبل من أمره، و الرویة فیما یخلق، و انما سمی العالم من الخلق عالما لعلم حادث اذ كان قبله جاهلا، و ربما فارقهم العلم بالأشیاء فصار الی الجهل و انما سمی الله عالما لأنه لایجهل شیئا فقد جمع الخالق و المخلوق اسم العالم و اختلف المعنی.

و هو الله تعالی قائم و أما القائم فلیس علی معنی انتصاب و قیام علی ساق فی كبد كما قامت الأشیاء، ولكن أخبر أنه قائم یخبر أنه حافظ لقولك فلان القائم



[ صفحه 234]



بأمرنا، و هو عزوجل القائم علی كل نفس بما كسبت، و القائم أیضا فی كلام الناس الباقی، و القائم أیضا الكافی كقولك للرجل قم بأمر كذا، أی اكفه، و القائم منا قائم علی ساق فقد جمعنا الاسم و لم یجمعنا المعنی.

و أما الخبیر فالذی لایعزب عنه شیی ء و لایفوته، و لیس للتجربة و الاعتبار بالأشیاء فتفیده التجربة و الاعتبار علما لولا هما لما علم، لأن من كان كذالك كان جاهلا، و الله تعالی لم یزل خبیرا بما یخلق، و الخبیر من الناس المستخبر، فقد جمعنا الاسم و اختلف المعنی.

و أما الظاهر فلیس من أنه علا الأشیاء بر كوب فوقها و قعود علیها و تسنم لذراها، ولكن ذالك لقهره و غلبته الأشیاء، و قدرته علیها كقول الرجل: ظهرت علی أعدائی و أظهرنی الله علی خصمی، اذا أخبر علی الفلج و الظفر فهكذا ظهور الله علی الأشیاء، و وجه آخر أنه الظاهر لمن أراده، لا یخفی علیه لمكان الدلیل و البرهان علی وجوده فی كل ما دبره و صنعه، مما یری، فأی ظاهر أظهر و اوضح أمرا من الله تبارك و تعالی، فانك لاتعدم صنعة حیثما توجهت، و فیك من آثاره ما یغنیك و الظاهر منا البارز بنفسه المعلوم بحده فقد جمعنا الاسم و لم یجمعنا المعنی.

و اما الباطن فلیس علی معنی الاستبطان للاشیاء، بأن یغور فیها ولكن ذالك منه علی استباطه للاشیاء علما، و حفظا و تدبیرا، كقول القائل بطنته به معنی خبرته و علمت مكنون سره، و الباطن منا الغائر فی الشی ء المستتر فیه فقد جمعنا الاسم و اختلف المعنی قال و هكذا جمیع الأسماء و ان كنا لم نسمها كلها.

یعنی اینكه خدای تعالی را عالم می خوانند نه از روی علمی است كه حادث باشد و به آن علم حادث بر اشیاء علم یا بد و به آن استعانت جوید بر حفظ آنچه از آن پس در امر آن روی خواهد نمود و رویه در آنچه خلق خواهد شد و اینكه آن كسان را كه از میان مخلوق عالم هستند عالم می نامند به سبب علمی است كه حادث باشد یعنی برای آن كسان حاصل شده باشد زیرا كه پیش از آن جاهل بوده یعنی قبل از آنكه این علم برای او حاصل شود جاهل بود و به صفت جهل در آن موصوف می گشت



[ صفحه 235]



تا گاهی كه این علم برای او حدوث یافت و بسیار می شود كه این علم باشیاء از این كسان مفارقت می نماید یعنی به سبب فراموشی یا تارك ماندن یا جهات دیگر و دیگر باره به همان جهل كه داشت بازمی گردد و آن علم كه از بهر او حادث و حاصل شده از وی جدا می شود لكن خدای تعالی را كه عالم می خوانند برای آن است كه آن ذات پاك از جهل منزه است یعنی علم عین ذات اوست و هرگز چیزی در حضرتش مجهول نمی ماند پس آفریدگار و آفریدگان اسم عالم را یعنی عالمیت را جمع كرده اند یعنی من حیث الاسم هم خدای و هم مخلوق را عالم می گویند لكن از حیثیت معنی یكسان نیستند.

و هم چنین خدای تعالی را قائم می گویند لكن این قیام كه خدای تعالی را به آن انتساب می دهند نه از قبیل انتصاب و ایستادن بر ساق است بر سطح و میان و كبدی چنان كه اشیاء دیگر بر این نحو قیام می نمایند لكن خبر می دهند كه خدای تعالی قائم است یعنی حافظ و نگاهبان است چنان كه تو می گوئی فلان كس به امر ما قیام دارد و خدای عزوجل بر هر نفس به آنچه كسب می كند قائم است و نیز قائم در كلام عرب و مردمان به معنی باقی و هم به معنی كافی است مثل قول تو با مردی قم به امر كذا یعنی این امر را كفایت كن و قائم از ما یعنی اینكه مخلوق را قائم گویند قائم بر ساق است یعنی كسی است كه به پای بایستد پس ما اسم را جمع كرده ایم یعنی در اسم قائم با خدای یكسان باشیم اما در معنی یكی نباشیم.

و اما خبیر آن كس باشد كه چیزی از وی پوشیده نباشد و هیچ چیز را فوت نكند و این صفت نه به سبب تجربه و اعتبار به اشیاء حاصل شده باشد و از تجربه و اعتبار برای او افاده علم بشود به حیثیتی كه اگر نه این دو بودند عالم نمی گردید چه آن كس كه بر این حال باشد جاهل بوده است و خدای تعالی همیشه به آنچه خلق شده و می شود خبیر است و مردمان را كه خبیر می گویند از حیثیت استخبار است یعنی ایشان فی الحقیقه خبیر نیستند بلكه مستخبر و در طلب تحصیل خبر هستند و با لذات مخبر نباشند پس اسم یعنی لفظ خبیر ما را جمع نموده یعنی ما و خدای در این اسم یكی باشیم



[ صفحه 236]



لكن در معنی مختلف است.

و اما ظاهر یعنی اینكه خدای را ظاهر گویند نه از آن قبیل و از آن روی است كه خدای تعالی بر اشیاء علو یافته به طریقی كه بر آنها ركوب یا قعود یا بر بلندیهای آنها برآمده باشد لكن این نسبت را به سبب قهر و قهاریت و غلبه او مر اشیاء را قدرت او بر تمامت اشیاء است چنان كه مردی می گوید بر دشمنان خود ظاهر شدم یا خدای تعالی مرا بر دشمن من ظاهر نمود در وقتی است كه می خواهد از رستگاری و پیروزمندی خود اخبار نماید پس ظهور خدای تعالی بر اشیاء به این معنی است و وجه دیگر آن است كه خدای تعالی ظاهر و آشكار می باشد برای كسی كه اراده آن حضرت را نماید و به سبب مكان دلیل و برهان كه بر وجود اوست در هر چه بساخته و تدبیر نموده از آنچه پدید است مخفی نمی ماند پس با این حالت چه چیزی است كه اوضح و اظهر باشد امرش از خدای تبارك و تعالی چه تو بهر سوی روی كنی صنعتی و مخلوقی دریابی و درباره ی تو و در تو از آثار قدرت خدای تعالی آن چند موجود است كه برای تو كافی و مغنی است و ظاهر از ما یعنی ما را كه ظاهر گویند و به این صفت موصوف دارند به معنی بارز به نفس است یعنی نفس و هیكلش پدیدار و حد و اندازه اش معلوم و آشكار باشد پس اسم یعنی لفظ ظاهر ما و خدای را جمع نموده است یعنی در اینكه خدای و ما را ظاهر می گویند لفظا و اسما یكسان باشیم و اما معنی جامع ما نیست.

و اما باطن یعنی اطلاق این اسم بر خدای تعالی نه از روی استبطان اشیاء است به آن معنی كه در اشیاء غور نماید و فرورود لكن نسبت به خدای تعالی كه می دهند به سبب استبطان خدای تعالی است مر اشیاء را از حیثیت علم و حفظ و تدبیر مثل سخن گوینده بطنته یعنی خبرته و علمت مكنون سره و اما باطن وقتی كه بر ما اطلاق شود به معنی غور كننده در چیزی و استتار در آن است پس در اسم با خدای یكسان باشیم و در معنی مختلف. بالجمله امام علیه السلام فرمود و بر این نسق و طریقت است تمامت اسماء یعنی هر اسمی كه خدای را به آن بخوانند و موصوف دارند كه مخلوق را نیز بدان اسم بخوانند در معنی مختلف است اگر چند ما بجمله آنها را نام نبرده ایم.



[ صفحه 237]



و دیگر در كتاب عیون از فتح بن یزید جرجانی و به روایتی ابوالفتح مروی است كه از حضرت ابوالحسن الرضا سلام الله علیه از فرودترین پایه معرفت و خدای شناسی پرسش گرفتم «فقال الاقرار بالله با نه لا اله غیره و لا شبیه له و لا نظیر له و انه مثبت قدیم موجود غیر فقید و انه لیس كمثله شی ء» فرمود اقل معرفت اقرار نمودن به خدای تعالی است به اینكه هیچ خدائی و معبودی غیر از او نیست و شبیه و همانندی برای او نباشد و اینكه آن ذات مقدس متعال مثبت و قدیم و موجود است و مفقود و نابود نباشد و اینكه هیچ چیز مانندش نیست.

و دیگر در عیون از عبدالعزیز بن مهتدی مأثور است كه از حضرت امام رضا علیه السلام از توحید سئوال نمودم «فقال كل من قرء قل هو الله احد و آمن بها فقد عرف التوحید قلت كیف یقرؤها قال كما یقرؤها الناس و زاد فیه كذالك الله ربی كذالك الله ربی كذالك الله ربی ثلاثا» فرمود هر كسی قرائت نماید سوره قل هو الله احد را یعنی سوره مباركه توحید را و به آن سوره ایمان بیاورد یعنی به آن مطالب و مقامات توحیدیه كه در این سوره شریفه مندرج است ایمان بیاورد بر توحید عارف و دانا می باشد عرض كردم چگونه قرائت نماید یعنی قرائتی علیحده و مخصوص دارد؟ فرمود همانطور كه مردمان قرائت می نمایند و سه مره كذالك الله ربی را بر آن بیفزود یعنی بعد از ختم سوره سه دفعه كذالك الله ربی بگوید كه علامت تأكید در اقرار است.

و هم در كتاب از محمد بن عبد الله خراسانی خادم حضرت امام رضا سلام الله علیه مروی است كه مردی از زنادقه به حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض كرد آیا خدا را شی ء و چیز می گویند؟

«فقال نعم و قد سمی نفسه بذالك فی كتابه فقال قل ای شی اكبر شهادة قل الله شهید بینی و بینكم» فرمود آری گفته می شود و خدای خود نفس خود را در قرآن مجید به این كلمه نامیده است و فرموده است خدای بزرگترین اشیاء است «فهو شی ء لیس كمثله شی ء» اما خداوند چیزی است كه هیچ چیز همانندش نباشد.

مترجم گوید چنان می نماید كه آن شخص زندیق خواست از این سؤال مكشوف



[ صفحه 238]



گرداند كه خدای نیز شی ء است و حكم دیگر اشیاء را دارد یا جسم است یا غیر ذالك امام علیه السلام محض رفع ایراد او فرمود شی ء لیس كمثله شی ء و بعد از آنكه هیچ چیز با وی همسان نیست پس در تمامت مراتب و مقامات نیز با هیچ چیز یكسان نباشد.

و نیز در آن كتاب از حسین بن خالد مروی است كه شخصی در حضرت امام رضا درآمد و عرض كرد ای فرزند فرستاده ی خدای بر حدوث و تازگی عالم دلیل چیست «فقال انت لم تكن ثم كنت و قد علمت انك لم تكون نفسك و لا كونك من هو مثلك» فرمود دلیل بر حدوث عالم آن است كه تو خود خویشتن از نخست به چیزی نبودی پس از آن موجود و حادث شدی و تو نیك می دانی كه تو خود اسباب تكوین خویشتن نباشی و نیز هر چه مانند توست ترا به عرصه ی وجود و كونیت در نیاورده است حاصل دلیل و معنی این است كه تو و كسی كه مانند تو باشد در امكان - یعنی تمامت ممكنات - محتاج باشند به موجدی كه آنها را ایجاد نماید و آن موجد نفس و غیر از تو از ممكنات نیست و ایجاد كرده شده در مقام و مرتبت ایجاد كننده نباشد و الا از وی مستغنی خواهد بود پس در این صورت جمیع عالم از جهت حدوث به صورت و حالت تو هستند.

و دیگر از حمدان بن سلیمان در عیون اخبار مروی است كه گفت به حضرت امام رضا سلام الله علیه مكتوب كردم و از افعال عباد و كردار بندگان پرسش نمودم كه آیا مخلوق است یا مخلوق نیست «فكتب علیه السلام افعال العباد مقدرة فی علم اللّه عزوجل قبل خلق العباد بالفی عام» در پاسخ نوشت كردار بندگان مقدر بود در علم خدای عزوجل دو هزار سال قبل از خلقت بندگان.

و نیز در كتاب عیون از حسین بن خالد از علی بن موسی الرضا به توسط آباء امجادش از امیرالمؤمنین از حضرت رسول رب العالمین صلی الله علیه و سلامه علیهم اجمعین مروی است كه فرمود «من لم یومن به حوضی فلا أورده الله حوضی و من لم یومن بشفاعتی فلا انا له الله شفاعتی ثم قال صلی الله علیه و آله انما شفاعتی لاهل الكبائر من امتی فاما المحسنون فما علیهم من سبیل» یعنی هر كس به حوض من ایمان نیاورد خداوند او را به حوض من در نیاورد و هر كس به شفاعت من ایمان نیاورده باشد خداوندش به شفاعت



[ صفحه 239]



من برخوردار نگرداند پس از آن رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود همانا شفاعت من مخصوص آن جماعت از امت من می باشد كه اهل كبایر و گناهان بزرگ هستند اما آنان كه نیكوكاران هستند بر این جماعت راهی و حرجی نیست یعنی ایشان را عقاب و عذابی نمی باشد تا به شفاعت محتاج باشند.

حسین بن خالد می گوید در حضرت امام رضا عرض كردم یابن رسول الله پس چیست معنی قول خدای و لا یشفعون الا لمن ارتضی فرمود معنی آن است كه شفاعت نمی كنند مگر در حق كسی كه خوشنود باشد و اختیار فرموده باشد خداوند دین او را ابن باویه رحمة الله علیه می فرماید مؤمن آن كسی است كه از حسنه و عمل صالح خود خوشنود باشد و سیئه و عمل نكوهیده بر وی ناستوده آید چنان كه پیغمبر می فرماید من سرته حسنته و سائته سیئته فهو مؤمن یعنی مؤمن كسی است كه از كردار نیك خود مسرور و از عمل زشت خود ناخوش گردد و هر زمان كه عمل زشت او بر وی ناخوش افتد البته از آن كار پشیمان گردد و آن ندامت خود توبتی است و آن كس كه تائب باشد در خور شفاعت و آمرزش باشد و آن كس را كه عمل نكوهیده ی او ناخوش نیفتد پس در زمره ی مؤمنان و گروندگان نیست و چون شایستگی شفاعت ندارد چه خدای عزوجل دین او را پسندیده و برگزیده نشمارد.

و هم در عیون اخبار از حضرت امام علی النقی از آباء گرامش از حضرت امام رضا سلام الله علیهم اجمعین مأثور است «قال خرج أبوحنیفه ذات یوم من عند الصادق علیه السلام فاستقبله موسی بن جعفر فقال له: یا غلام ممن المعصیة؟ قال: لاتخلو من ثلاث: اما أن تكون من الله تعالی، و لیست منه، فلا ینبغی للكریم أن یعذب عبده بما لایكتسبه و اما أن تكون من الله عزوجل و من العبد، فلا ینبغی للشریك القوی أن یظلم الشریك الضعیف، و اما أن تكون من العبد و هی منه فان عاقبه الله تعالی فبذنبه، و ان عفی عنه فبكرمه وجوده.

امام رضا علیه السلام فرمود یكی روز ابوحنیفه از خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بیرون شد حضرت امام موسی كاظم علیه السلام با وی بازخورد ابوحنیفه عرض كرد ای پسر



[ صفحه 240]



از كیست معصیت؟ فرمود از سه حال بیرون نباشد یا این است كه از خداوند است و بس و بنده را هیچ مدخلیتی نیست پس در این صورت سزاوار نیست كه خدای كریم عذاب فرماید بنده اش را به كاری كه از وی صدور نیافته است و یا این است كه در این معصیت خدای و بنده هر دو شریك هستند پس نیز نشاید كه شریك قوی بر شریك ضعیف ستم راند، شق سیم آن است كه این معصیت از خود بنده نمودار شده باشد و چنین هست پس در این هنگام اگر خداوند تعالی او را عذاب كند پس به سبب آن گناهی است كه از وی روی داده است و اگر از وی به بخشایش رود پس به سبب جود و كرم خداوندی اوست.

راقم حروف گوید این پرسش ابوحنیفه از آن بود كه همی خواست ایراد نماید كه ما همه امور را به مشیت و ارادت و قدرت خدای می شماریم و از جز او هیچ امری ساخته ندانیم پس معاصی نیز یكی از امور است اگر گوئیم از خدای است پس بنده را چه عذاب و نكالی بایست و اگر گوئیم از بنده با آن عقیدت درست نیاید و حضرت كاظم علیه السلام كه در این وقت در خوردی سال بود اندیشه اش دریافت و او را پاسخ ساخت كه خدای بندگان را چشم و گوش و خرد و هوش به داده است كه نیك از بد باز دانند و راست از چپ بازشناسند و او را نیز در افعال خود مختار و بصیر گردانید در این صورت اگر فعلی نیك یا زشت از وی صادر گردد از خود اوست و در اتیان هر یك مورد ثواب و عقاب تواند افتاد و بحث و ایرادی نباشد.


[1] نسخه ي اصل در اين قسمت بياض بود كه به قرينة متن حديث ترجمه و اضافه شد.

[2] صحيح كلمه چنانكه در متن حديث گذشت «و بما اضطرها اليه من الفناء» است يعني و با مضطر ساختن موجودات را به طرف تباهي و نيستي بر دوام و ابديت خود دليل آورد. مؤلف «من الفناء» خوانده و در تأويل و ترجمه ي آن دچار اشكال شده است.

[3] ترجمه ي حديث ناتمام مانده است، و در اصل كتاب به مقدار يك صفحه و نيم بياض است.

[4] يعني فداي تو گرداند.

[5] ضمير «زعم» به همان شخص مضروب راجع است، يعني اگر كسي چوبي بر سر كسي فرود آورد و مضروب در مقام شكايت به حاكم برآمده و مدعي شود كه در اثر ضربه زبانش از كار افتاده و نقصي در اداي حروف دست داده است حاكم بايد حروف 28 گانه را بر او عرضه دارد كه يك يك تلفظ كند، و آن حروفي را كه نتواند مانند سابق صحيح از مخرج ادا كند شماره كنند، آنگاه ديه ي كامل را بر 28 تقسيم و به عدد حروفي كه ناقص ادا مي كند از ضارب ديه گرفته و به او پرداخت نمايند.

[6] يعني سفره.

[7] تندي خلق.

[8] كلپتره به فتح اول: سخنان بيهوده و زبون و بي معني را گويند.

[9] نابغه از شاعران به نام و سحبان از خطباي معروف است.

[10] منظور حضرت رضا عليه السلام از بيان اين مطلب آنستكه عقل با اين احتمال ايجاب مي كند كه در صدد تحقيق برآيد و از صحت و سقم اديان بحث كند و بدون تعصب و خودخواهي دنبال حقيقت برود، نه اينكه به خاطر احتمال صحت احكام ديني را بپذيرد و نماز بخواند و زكاة بدهد و حج برود و هكذا چه در اين صورت اعمال او هباء منثورا خواهد بود، البته هر كس با كمال حقيقت جوئي و انصاف قدم در راه خداشناسي و خداجوئي بگذارد خداوند او را بدلائل بينات راهنمائي مي فرمايد.